نوشتهام ماهی
بیخودی روی کاغذی
همکارم در اتاق بغلی دارد خودش را میکشد
در مهمانخانه شاعران گوشتِ نهنگ میخورند
پردهها کشیده است و چشمها خالیست ادامه مطلب
نوشتهام ماهی
بیخودی روی کاغذی
همکارم در اتاق بغلی دارد خودش را میکشد
در مهمانخانه شاعران گوشتِ نهنگ میخورند
پردهها کشیده است و چشمها خالیست ادامه مطلب
حبس میکند دو نگاه و از ما اصرار
که برویم بال دربیاوریم و برویم
بنویسد: حتی حوصله نکنی پلک بزنی، بِگَندی، یا خاک به سر ببری
آنقدر که گریه کنیم و بگوییم میخواهیم پیش مادرمان بازگردیم..
جمعی بودیم وُ دود مشایعتمان میکرد
در روز، سنّ میگرفتیم وُ فرداش
چین به چشم هوا افتاده بود…
بیدار خوابِ دوپا
بوسیدهی احشام
حاملهی خون
_ این است پیکری که قصد نشاندنش را بر صندلی چرخدار از قضا و قدرش کم میکنم_ ادامه مطلب
خیسِ عرق
از اتاق
گذشت.
دنبالهی ندیدهها را گرفت، دنبالهی خرابیها، و رفت زیر پتو. ادامه مطلب
روشن بشود روی کلمهای نامت به اشتباه.
روشن بشود دستخطی، به اشتباه.
بگویند خودش نوشته و اصرار کنند و بنده نیز بهروی خودم نیاورم.
سرم را زمین بگذارم و آوار مرا بِبَرَد
سرت را بدزدی و طوفانی مشقی مرا بِبَرَد
آبخورده، نیمجان، برسم به کنارهها، به ساحلسنگیها. ادامه مطلب
به بادم برداشتهای؛ واداشتیام برانم بر باد… و چون انتظارِ نور کشیدم، تاریکی دررسید.
کتاب ایوب
بیرون
«بهرام دستور داد تا مانی را زندانیکنند و به او گفت، فردا تو را فرامیخوانم و چنان میکشم که تا به امروز کسی را چنان نکشته باشند. مانی را شبانه پوست کندند تا جان داد و روز دیگر که بهرام او را فراخواند، مانی را مرده یافتند. سر او را بریدند و پوست او را پُر از پر کاه کردند.» پوست او را پُر از پَر کاه کردند… اینها را یعقوبی میگوید. اینها یکی که پوستش را نکندهاند، روی کاغذ، میگوید. ادامه مطلب