راه میرویم وُ زندهرود را
در چاه بلند افسردگی میاندازیم.
درخت اگر باشیم،
سایه میکُشیم
و خاک اگر،
خار میپروانیم،
آنگاه، سایه و گل را در چاه بلند افسردگی میاندازیم. ادامه مطلب
راه میرویم وُ زندهرود را
در چاه بلند افسردگی میاندازیم.
درخت اگر باشیم،
سایه میکُشیم
و خاک اگر،
خار میپروانیم،
آنگاه، سایه و گل را در چاه بلند افسردگی میاندازیم. ادامه مطلب
جمعی بودیم وُ دود مشایعتمان میکرد
در روز، سنّ میگرفتیم وُ فرداش
چین به چشم هوا افتاده بود…
بیدار خوابِ دوپا
بوسیدهی احشام
حاملهی خون
_ این است پیکری که قصد نشاندنش را بر صندلی چرخدار از قضا و قدرش کم میکنم_ ادامه مطلب