شعر

 

صحبت از استعاره‌ی کوری دیگر محل نداشت

به سایه‌ای که قبل ِآنکه بریزد خفیف بود و خال نمی‌انداخت سرچرخاند

گفت آهسته است این زن

غرق در موی گربه چیدن از شال‌اش

چیزی نمی‌شنید و رشته‌ها را کنار هم

بر میز یک‌نفر مانده تا بیرونِ کافه پشت زیرسیگاری

از هوایی که سرک‌ می‌کشید امان می‌داد ادامه مطلب