کیست او که گم کرده میان سکوتی بیانتها آوازی
کیست که بخراشد
فرو برد تمامیِ خود را، تو شکافهای بیپایانی
ادامه مطلب
دو شعر از رامین عبادتی
یکم
دندانم روی میز آشپزخانه و هیچ سند منگوله داری تضمین نمیکند که هواپیما اسم آبلیمو را از یاد نبرد
پارچه را به قتل برسانید که اختتامیه قضیه را اعلام کرده است از اول
آن بوی سفید که میتوان گازش گرفت دو نفری بودنمان را به نام خود زده است
مردم رو با تیر زدند|سما اوریا

یک شعر از سمیرا یحیایی
سه شعر از فرامرز پارسا
یکم
گاهی برای ادامه، ادامه دادن در چیزی.
ادامه دادن در این کردن. و یا خود را کردن در ذهن کرده شده ی خود، امکانی نیست.
و هی در ادامه، هی کردن بود
سه شعر از مجید یگانه
یکم
خداوندا! در « یهوه» در هم بکوبم، صخره ام را بکوبم، این ها زبانم را آتش می زنند.
آنجا که دریاهای مذابش، نهنگ های کهربایی گدازانش، عریانی ست نا پیموده.
می دانم، خوب می دانم با شاعران چه می کنی.
یک شعر از یاور بذرافکن
«کی شاید بود که چنین مرداری را زنده کردن که بعضی از او به هوا بردند و بعضی به زمین فرو بردند و بعضی از او به دشت و بیابان و در عالم و شکم حیوان پراکنده شد، زنده کردن او محال بود» (سورآبادی، ۳۱۱:۱)
و من به آن روز فکر میکردم