نوشتهام ماهی
بیخودی روی کاغذی
همکارم در اتاق بغلی دارد خودش را میکشد
در مهمانخانه شاعران گوشتِ نهنگ میخورند
پردهها کشیده است و چشمها خالیست ادامه مطلب
نوشتهام ماهی
بیخودی روی کاغذی
همکارم در اتاق بغلی دارد خودش را میکشد
در مهمانخانه شاعران گوشتِ نهنگ میخورند
پردهها کشیده است و چشمها خالیست ادامه مطلب
حبس میکند دو نگاه و از ما اصرار
که برویم بال دربیاوریم و برویم
بنویسد: حتی حوصله نکنی پلک بزنی، بِگَندی، یا خاک به سر ببری
آنقدر که گریه کنیم و بگوییم میخواهیم پیش مادرمان بازگردیم..
جمعی بودیم وُ دود مشایعتمان میکرد
در روز، سنّ میگرفتیم وُ فرداش
چین به چشم هوا افتاده بود…
بیدار خوابِ دوپا
بوسیدهی احشام
حاملهی خون
_ این است پیکری که قصد نشاندنش را بر صندلی چرخدار از قضا و قدرش کم میکنم_ ادامه مطلب
خیسِ عرق
از اتاق
گذشت.
دنبالهی ندیدهها را گرفت، دنبالهی خرابیها، و رفت زیر پتو. ادامه مطلب
«و جرم ِ ماه ِ بدر، وقت طلوع: اگرچه نور ِ او عاریتیست، امّا هم به نور موصوف است و یک جانب او با روز است و یک جانبش با شب، سرخ نماید.» (سهروردی)
گفتم: درختی در خود توقف کرده است
و دوستانم از خنده سرخ شدند
با دستانی آغشته به روز که از جیب درآوردم
تکرار کردم انگشتانم به شنبه مبتلاست
و اشارهام را از روی آسمان در آوردم ادامه مطلب
سیما یَاسمین|مرجان ریختهگر
یالله حبیبتي، زبانت را همچون دریا تکان بده
سادهست. خواهر بزرگترم به من میآموزد کل بکشم. زبانش را
همچون موج دریا میپیچاند. انگشتان لاغرش را
میبرد توی دهان من تا زبانم را بیرون بکشد. میکشد
و نوکش را میگیرد. نگاه کن، ما زبانهامان را
اینچنین تکان میدهیم. میبینم که دیوارهای خانهی پدرم
فرومیریزد و ما آزادانه شناور میشویم. لیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلی ادامه مطلب
روشن بشود روی کلمهای نامت به اشتباه.
روشن بشود دستخطی، به اشتباه.
بگویند خودش نوشته و اصرار کنند و بنده نیز بهروی خودم نیاورم.
سرم را زمین بگذارم و آوار مرا بِبَرَد
سرت را بدزدی و طوفانی مشقی مرا بِبَرَد
آبخورده، نیمجان، برسم به کنارهها، به ساحلسنگیها. ادامه مطلب
مرثیهایی برای سوسن
میخواهم، به طور بیهوده سمبلیکی، مرگ به دست بیاورم.
بدون هشیاری، بیهوش،
از تن و جانام، دریوزهمندی و فرزانگی در برود.
به پاکدامنی قدس و شرافت تقوا، احتیاجی ندارم. ادامه مطلب
_ پارهای از یک رمان منتشر نشده ادامه مطلب