سیما یَاسمین|مرجان ریختهگر
یالله حبیبتي، زبانت را همچون دریا تکان بده
سادهست. خواهر بزرگترم به من میآموزد کل بکشم. زبانش را
همچون موج دریا میپیچاند. انگشتان لاغرش را
میبرد توی دهان من تا زبانم را بیرون بکشد. میکشد
و نوکش را میگیرد. نگاه کن، ما زبانهامان را
اینچنین تکان میدهیم. میبینم که دیوارهای خانهی پدرم
فرومیریزد و ما آزادانه شناور میشویم. لیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلی
در کشتی طنجه تا آنطرف آب کل میکشم.
تمرین میکنم یک زن واقعی باشم. خالههای پیر
کپلم را میگیرند، پستانهاشان میچسبد
به کمرم و میخوانند لیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلی
دهانت را نپوشان حبیبتی! فقط زنها
روی عرشهی فوقانیاند، تنها دریا اینجاست. ما زبانهامان را اینچنین
تکان میدهیم تا به موجها بگوییم عقب بایستند، به مردها بگوییم
عقب بایستند، به مردگان بگوییم مرده بمانند، به زنان گریخته از خانه بگوییم
رفته بمانند. آنان مرا به زنی بدل میکنند به شکلِ
گلیسین، اندامی پیچیده بر ستونها و رانها
بدانسان که هدایتم میکنند. سرت را عقب ببر؛ عرضهی اپیگلوت
به نسیم. نمک هوا شامهام را میسوزاند،
حنجرهام را در تنگنای گلو میخراشد.
تمام زندگی به من گفته شد
زنان باید ریگ ببلعند
الا به وقت اخطار.