شعر

 

 

نوشته‌ام ماهی

بیخودی روی کاغذی

همکارم در اتاق بغلی دارد خودش را می‌کشد

در مهمانخانه شاعران گوشتِ نهنگ می‌خورند

پرده‌ها کشیده است و چشم‌ها خالیست ادامه مطلب

شعر

 

حبس می‌کند دو نگاه و از ما اصرار

که برویم     بال دربیاوریم و برویم

بنویسد: حتی حوصله نکنی پلک بزنی، بِگَندی، یا خاک به سر ببری

آنقدر که گریه کنیم و بگوییم می‌خواهیم پیش مادرمان بازگردیم..

ادامه مطلب

شعر

 

به علی اسفندیاری، به یاور و مونا و علی، نشاط و شمس و پری، هابرز و ارژنگ و رئوف، که بلد نبودیم و پرسه زدیم

 

جمعی بودیم وُ دود مشایعتمان می‌کرد

در روز، سنّ می‌گرفتیم وُ فرداش

چین به چشم هوا افتاده بود…

بیدار خوابِ دوپا

بوسیده‌ی احشام

حامله‌ی خون

_ این است پیکری که قصد نشاندنش را بر صندلی چرخدار از قضا و قدرش کم می‌کنم_ ادامه مطلب

شعر

 

«و جرم ِ ماه ِ بدر، وقت طلوع: اگرچه نور ِ او عاریتی‌ست، امّا هم به نور موصوف است و یک جانب او با روز است و یک جانبش با شب، سرخ نماید.» (سهروردی)

 

گفتم: درختی در خود توقف کرده است

و دوستانم از خنده سرخ شدند

با دستانی آغشته  به روز که از جیب درآوردم

تکرار کردم انگشتانم به شنبه مبتلاست

و اشاره‌ام را از روی آسمان در آوردم ادامه مطلب

شعر

 

روشن بشود روی کلمه‌ای نامت به اشتباه.

روشن بشود دستخطی، به اشتباه.

بگویند خودش نوشته و اصرار کنند و بنده نیز به‌روی خودم نیاورم.

سرم را زمین بگذارم و آوار مرا بِبَرَد

سرت را بدزدی و طوفانی مشقی مرا بِبَرَد

آب‌خورده، نیم‌جان، برسم به کناره‌ها، به ساحل‌سنگی‌ها. ادامه مطلب

شعر

مرثیه‌ایی برای سوسن

می‌خواهم، به طور بیهوده سمبلیکی، مرگ به دست بیاورم.
بدون هشیاری، بی‌هوش،
از تن و جان‌ام، دریوزه‌مندی و فرزانگی در برود.
به پاکدامنی قدس و شرافت تقوا، احتیاجی ندارم. ادامه مطلب

شعر

در اسب دست بردن
چهار نعل، درد را در زهدان زه کردن
سم بر فنر خاک کوبید
برگشت، به کلمه:
دویدن، بافته شدن و جا ماندن
سوراخی مثل یک نقطه
پر شدن با پاره شدن
باز شدن باب الشبهه: ادامه مطلب