شعر

 

صحبت از استعاره‌ی کوری دیگر محل نداشت

به سایه‌ای که قبل ِآنکه بریزد خفیف بود و خال نمی‌انداخت سرچرخاند

گفت آهسته است این زن

غرق در موی گربه چیدن از شال‌اش

چیزی نمی‌شنید و رشته‌ها را کنار هم

بر میز یک‌نفر مانده تا بیرونِ کافه پشت زیرسیگاری

از هوایی که سرک‌ می‌کشید امان می‌داد ادامه مطلب

شعر

 

“اصوات طولانی
سورچیان لاغر مرگ‌اند” پرویز اسلامپور

درازکش به ملافه‌ای که سردی سنگ صاف می‌کند
درازکش به راز بزرگ دهان
راز بزرگ بلع
درازکش به اشاره‌ی کم‌خون
اشاره‌ی تار
به اشیا
به نیم‌خیز شدن
به تکیه‌ جستن و بال کوبیدن هوا
به نا‌به‌خود ندیدن دریا
بگو که نام چیست
کبودی چیست
حدفاصل چیست ادامه مطلب

شعر

 

حبس می‌کند دو نگاه و از ما اصرار

که برویم     بال دربیاوریم و برویم

بنویسد: حتی حوصله نکنی پلک بزنی، بِگَندی، یا خاک به سر ببری

آنقدر که گریه کنیم و بگوییم می‌خواهیم پیش مادرمان بازگردیم..

ادامه مطلب

شعر

 

به علی اسفندیاری، به یاور و مونا و علی، نشاط و شمس و پری، هابرز و ارژنگ و رئوف، که بلد نبودیم و پرسه زدیم

 

جمعی بودیم وُ دود مشایعتمان می‌کرد

در روز، سنّ می‌گرفتیم وُ فرداش

چین به چشم هوا افتاده بود…

بیدار خوابِ دوپا

بوسیده‌ی احشام

حامله‌ی خون

_ این است پیکری که قصد نشاندنش را بر صندلی چرخدار از قضا و قدرش کم می‌کنم_ ادامه مطلب

شعر

 

«و جرم ِ ماه ِ بدر، وقت طلوع: اگرچه نور ِ او عاریتی‌ست، امّا هم به نور موصوف است و یک جانب او با روز است و یک جانبش با شب، سرخ نماید.» (سهروردی)

 

گفتم: درختی در خود توقف کرده است

و دوستانم از خنده سرخ شدند

با دستانی آغشته  به روز که از جیب درآوردم

تکرار کردم انگشتانم به شنبه مبتلاست

و اشاره‌ام را از روی آسمان در آوردم ادامه مطلب