of Time and the City|سمیرا یحیایی
حبس میکند دو نگاه و از ما اصرار
که برویم بال دربیاوریم و برویم
بنویسد: حتی حوصله نکنی پلک بزنی، بِگَندی، یا خاک به سر ببری
آنقدر که گریه کنیم و بگوییم میخواهیم پیش مادرمان بازگردیم..
در چاه بلند افسردگی|مولود سلیمانی
راه میرویم وُ زندهرود را
در چاه بلند افسردگی میاندازیم.
درخت اگر باشیم،
سایه میکُشیم
و خاک اگر،
خار میپروانیم،
آنگاه، سایه و گل را در چاه بلند افسردگی میاندازیم. ادامه مطلب
…تماشا شروع خواهد شد| سمیرا یحیایی
به علی اسفندیاری، به یاور و مونا و علی، نشاط و شمس و پری، هابرز و ارژنگ و رئوف، که بلد نبودیم و پرسه زدیم
جمعی بودیم وُ دود مشایعتمان میکرد
در روز، سنّ میگرفتیم وُ فرداش
چین به چشم هوا افتاده بود…
بیدار خوابِ دوپا
بوسیدهی احشام
حاملهی خون
_ این است پیکری که قصد نشاندنش را بر صندلی چرخدار از قضا و قدرش کم میکنم_ ادامه مطلب
به هار کردنِ چشم|سمیرا یحیایی
خیسِ عرق
از اتاق
گذشت.
دنبالهی ندیدهها را گرفت، دنبالهی خرابیها، و رفت زیر پتو. ادامه مطلب
درختی در خود توقف کرده است|حسین علیزاده
«و جرم ِ ماه ِ بدر، وقت طلوع: اگرچه نور ِ او عاریتیست، امّا هم به نور موصوف است و یک جانب او با روز است و یک جانبش با شب، سرخ نماید.» (سهروردی)
گفتم: درختی در خود توقف کرده است
و دوستانم از خنده سرخ شدند
با دستانی آغشته به روز که از جیب درآوردم
تکرار کردم انگشتانم به شنبه مبتلاست
و اشارهام را از روی آسمان در آوردم ادامه مطلب
آبیِ آسمان|ژرژ باتای|سمیه دیندارلو
نشر اینترنتی مطرود منتشر میکند. ادامه مطلب
از خواهرم کل کشیدن میآموزم
سیما یَاسمین|مرجان ریختهگر
یالله حبیبتي، زبانت را همچون دریا حرکت بده
سادهست. خواهر بزرگترم به من میآموزد کل بکشم. زبانش را
همچون موج دریا میپیچاند. انگشتان لاغرش را
میبرد توی دهان من تا زبانم را بیرون بکشد. میکشد
و نوکش را میگیرد. نگاه کن، ما زبانهامان را
اینچنین حرکت میدهیم. میبینم که دیوارهای خانهی پدرم
فرومیریزد و ما آزادانه شناور میشویم. لیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلی ادامه مطلب
یک شعر از یاور بذرافکن
به دختر کوچکام نادا
از ابتلای شبانه به آرامراهرفتنام سالیان گذشت
مکثهایی روی بیداری که صورت رقیق تو را شکل میدهند
گهوارهی صداهایی که در فراموشی بزرگ میشوند وُ تو را ترک میکنند
آیا این تقاص تنهاییست؟ ادامه مطلب
دمای شتاب یا چهرههایی از تو، که میپرند|سمیرا یحیایی
روشن بشود روی کلمهای نامت به اشتباه.
روشن بشود دستخطی، به اشتباه.
بگویند خودش نوشته و اصرار کنند و بنده نیز بهروی خودم نیاورم.
سرم را زمین بگذارم و آوار مرا بِبَرَد
سرت را بدزدی و طوفانی مشقی مرا بِبَرَد
آبخورده، نیمجان، برسم به کنارهها، به ساحلسنگیها. ادامه مطلب