من خیلی خستهام و یکبار وسط مترو خوابیدم. وسط مترو جایی است که صندلی ندارد و باید بایستی. و یک بار وسط شادی خوابیدم. و یک بار وسط خودارضایی. و یک بار وسط سیو نکردن شمارهی عباس آقا توی موبایلم. و یکبار وسط سرماخوردگی. و یک بار وسط کنکور تجربی سال ۷۹. خب این از بیخوابی بهتر است. یکبار خواستم قرص خواب را بیدلیل امتحان کنم، وسط قرص خواب خوابیدم. بیا، نصف دیگرش مال تو. نصف دیگر مترو. نصف دیگر شادی. نصف دیگر خودارضایی. نصف دیگر حفظ کردن شماره عباس آقا. نصف دیگر سرماخوردگی. نصف دیگر سوالات کنکور تجربی سال ۷۹. نصف دیگر خیزش انقلابی ۱۴۰۱. نصف دیگر پساندازم. نصف دیگر دوستت دارم. نصف دیگر پرتکردن گنجشک به هوا. وگرنه که هیچکس باور نمیکند پرندهها بتوانند پرواز کنند، حتماً عدهای که زورشان زیاد است، هر بار آنها را پرت میکنند. عدهای که زورشان زیاد است و ما نمیتوانیم آنها را ببینیم. توجه داشتهباشید به همان اندازه که دلیل برای نبودن آنها وجود دارد، دلیل برای بودن آنها وجود دارد، یعنی تقریباً هیچی. وسط هیچی. نصف دیگر هیچی. ادامه مطلب
خرچنگ|انسیه اکبری
صدای زنی ناشناس
گره میخورد در باد کولر
«سراغ همه میروند»
«سراغ همه میروند»
و درست همزمان سگی پوزهبریده و لنگ
درخیابان زوزه میکشد ادامه مطلب
برای محمد مرادی|مولود سلیمانی
حالا که دعوت به نفرین رودهای جهان شدی،
حالا که یکی یکی نام رودها را میگویی
انگار که نام کوچک شکنجهگرت را،
کشته است . برگرد، که او خود، خود محمد مرادی را
به ندانستن،
که یک روز خودش تصمیم گرفته که خود را محمد مرادی را ، (کشتهاند.) ادامه مطلب
یک شعر|سمیرا یحیایی
نوشتهام ماهی
بیخودی روی کاغذی
همکارم در اتاق بغلی دارد خودش را میکشد
در مهمانخانه شاعران گوشتِ نهنگ میخورند
پردهها کشیده است و چشمها خالیست ادامه مطلب
برای خود سوزیها|کبرا مولایی
به دهان میرسی
و درنمیگیری
تنها
خاطر مقطعت
تورا و
تورا که مشتعل است
به هم نشان میدهد
پیشکش
به ساعتی که شیشه زیر دندانت میخندید ادامه مطلب
تخیل هوازی با ریشههای رویابین|علیرضا فریدون گودرزی
سنجش کتاب «شرح درخت رویابین» اثر محمد شعبانی ادامه مطلب
آبهای سطحی|سمیرا یحیایی
یک شعر از فرامرز پارسا
of Time and the City|سمیرا یحیایی
حبس میکند دو نگاه و از ما اصرار
که برویم بال دربیاوریم و برویم
بنویسد: حتی حوصله نکنی پلک بزنی، بِگَندی، یا خاک به سر ببری
آنقدر که گریه کنیم و بگوییم میخواهیم پیش مادرمان بازگردیم..
در چاه بلند افسردگی|مولود سلیمانی
راه میرویم وُ زندهرود را
در چاه بلند افسردگی میاندازیم.
درخت اگر باشیم،
سایه میکُشیم
و خاک اگر،
خار میپروانیم،
آنگاه، سایه و گل را در چاه بلند افسردگی میاندازیم. ادامه مطلب