شعر

 

دلم به هیچ چیز نمی‌رود

دلم به هیچ چیز نمی‌رود

خراش می‌دهم

آیا راهی جز ویرانی نیست؟

خراش بی‌صدا

سفره را پهن می‌کنند

هیس، ساکت

غذا حاضر است

سکوت این گورستان آیا معنایی ندارد؟

سکوت

فرو می‌رود

ماه بزرگ فرو می‌رود

لطفا با لبخند وارد شوید

.

غمگین

بی‌پول

وارفته

.

من اما

صبر ندارم

لکن

خداوند چیزی را فراموش نخواهد کرد

اگرچه تو را

اگرچه

اگرچه مرا آب با خود برده است

اگرچه مرا باد

مرگ بر من باد

من

من چگونه هنوز سالمم

هنوز بدنم را به باد می‌دهم

هنوز بدنم وا نمی‌رود

پایم را بلند می‌کنم

بلندا

بلندای ابدی

دریای امید

دریای انتقام

به پا خیز دریا!

تب نمی‌کنم

بیمار نمی‌شوم

همه چیز سر جای خودش است

پس مرگ بر آزمون الهی

مرگ بر ابتدای خیابان زیبا

مرگ بر میدان قبا

با این همه

پس پوست من چرا کباب نمی‌شود؟

خداوندا! من صبر ندارم!

مرگ بر آتشی که خاموش می‌شود

مرگ بر طوفانی که آرام می‌گیرد

مرگ بر هرگونه صدا

مرگ بر پیرسگِ وطنیِ امیدوارِ املاکی

که هنوز

که هنوز شق می‌کند

.

مرگ بر پزشک‌های وطنی

دکترها

مدیرهای وطنی

هرگونه

هنوز

تا بلندای ابدی

مرگ بر بخش دولتی بر بخش خصوصی

به کجا پناه برم؟

به زمین؟!

به آسمان؟!

آن‌ها همه‌جا هستند

آن‌ها همه‌جا را زیر نظر دارند

آرام بگیر

آرام

بچه‌ی بی‌صدا!

.

من

اما

امیدوارم

پس به نام من برقص رفیق!

به نام من بمیر!

دلم به هیچ چیز نمی‌رود

در نوار مغز پاسخی نیست

پاسخی نیست

بخواب

بخواب تا فرط بچگی

مراقب باشید

لطفا اینجا کودکانتان استفراغ نکنند

گشنه‌ام

گشنه‌ام

گشنه‌ام

شعر

 

«زمان، به خودیِ خود هیچ است، از سر گذراندنش، همه‌چیز…»

سِس نوتبوم

سال، سالِ هزاروچارصدودو بود و ما همگی باخته بودیم.

اتاق از همهمه پُر

زن‌ها     مرد‌ها

قلب‌های مرده و سینه‌های خشک

چشم‌ها، خطی باریکند…

«خلوت، پادزهرِ تنهایی‌ست.» ادامه مطلب