شعر

 

«زمان، به خودیِ خود هیچ است، از سر گذراندنش، همه‌چیز…»

سِس نوتبوم

سال، سالِ هزاروچارصدودو بود و ما همگی باخته بودیم.

اتاق از همهمه پُر

زن‌ها     مرد‌ها

قلب‌های مرده و سینه‌های خشک

چشم‌ها، خطی باریکند…

«خلوت، پادزهرِ تنهایی‌ست.» ادامه مطلب

شعر

 

حواست نیست

اشکِ مصنوعی با غم و حیرت می‌جنگید

چسبیده بودی به سقف

چسبیده بودی به نوشتن

و در نوشتن غمی‌ست

نشسته قرن‌ها در ساحلی دور ادامه مطلب

شعر

من خیلی خسته‌ام و یک‌بار وسط مترو خوابیدم. وسط مترو جایی است که صندلی ندارد و باید بایستی. و یک بار وسط شادی خوابیدم. و یک بار وسط خودارضایی. و یک بار وسط سیو نکردن شماره‌ی عباس آقا توی موبایلم. و یک‌بار وسط سرماخوردگی. و یک بار وسط کنکور تجربی سال ۷۹. خب این از بی‌خوابی بهتر است. یک‌بار خواستم قرص خواب را بی‌دلیل امتحان کنم، وسط قرص خواب خوابیدم. بیا، نصف دیگرش مال تو. نصف دیگر مترو. نصف دیگر شادی. نصف دیگر خودارضایی. نصف دیگر حفظ کردن شماره عباس آقا. نصف دیگر سرماخوردگی. نصف دیگر سوالات کنکور تجربی سال ۷۹. نصف دیگر خیزش انقلابی ۱۴۰۱. نصف دیگر پس‌اندازم. نصف دیگر دوستت دارم. نصف دیگر پرت‌کردن گنجشک به هوا. وگرنه که هیچ‌کس باور نمی‌کند پرنده‌ها بتوانند پرواز کنند، حتماً عده‌ای که زورشان زیاد است، هر بار آن‌ها را پرت می‌کنند. عده‌ای که زورشان زیاد است و ما نمی‌توانیم آن‌ها را ببینیم. توجه داشته‌باشید به همان اندازه که دلیل برای نبودن آن‌ها وجود دارد، دلیل برای بودن آن‌ها وجود دارد، یعنی تقریباً هیچی. وسط هیچی. نصف دیگر هیچی. ادامه مطلب

شعر

صدای زنی ناشناس
گره می‌خورد در باد کولر
«سراغ همه می‌روند»
«سراغ همه می‌روند»
و درست همزمان سگی پوزه‌بریده و لنگ
درخیابان زوزه می‌کشد ادامه مطلب

شعر

 

 

حالا که دعوت به نفرین رودهای جهان شدی،

حالا که یکی یکی نام رود­ها را می­‌گویی

انگار که نام کوچک شکنجه‌­گرت را،

کشته است .     برگرد، که او خود، خود محمد مرادی را

به ندانستن،

که یک روز خودش تصمیم گرفته که خود را محمد مرادی را ،             (کشته‌­اند.) ادامه مطلب

شعر

 

 

نوشته‌ام ماهی

بیخودی روی کاغذی

همکارم در اتاق بغلی دارد خودش را می‌کشد

در مهمانخانه شاعران گوشتِ نهنگ می‌خورند

پرده‌ها کشیده است و چشم‌ها خالیست ادامه مطلب