شعر

صدای زنی ناشناس
گره می‌خورد در باد کولر
«سراغ همه می‌روند»
«سراغ همه می‌روند»
و درست همزمان سگی پوزه‌بریده و لنگ
درخیابان زوزه می‌کشد ادامه مطلب

شعر

 

 

حالا که دعوت به نفرین رودهای جهان شدی،

حالا که یکی یکی نام رود­ها را می­‌گویی

انگار که نام کوچک شکنجه‌­گرت را،

کشته است .     برگرد، که او خود، خود محمد مرادی را

به ندانستن،

که یک روز خودش تصمیم گرفته که خود را محمد مرادی را ،             (کشته‌­اند.) ادامه مطلب

شعر

 

 

نوشته‌ام ماهی

بیخودی روی کاغذی

همکارم در اتاق بغلی دارد خودش را می‌کشد

در مهمانخانه شاعران گوشتِ نهنگ می‌خورند

پرده‌ها کشیده است و چشم‌ها خالیست ادامه مطلب