یادداشت

حادبیانگری: خط‌خوردگی بدن|یاور بذرافکن

 

اگر قرار بر صدور گزاره‌ای باشد که از روحیه‌ی ایجابی و آکادمیک حاکم بر ترمینولوژی ادبی برکنار بماند، آن گزاره به ناچار عبارتی منفی و حدگذار خواهد بود: حادبیانگری به معنای پایان دادن به وضعیت مزمن و ریتوریکِ بیانگری است. با این وجود مرزبندی­‌هایی از این دست، چنانکه می‌دانیم، پیوسته فریبنده‌­‌اند زیرا علاوه بر آنکه کرانه‌مند و عطف‌ساز می‌مانند، دلالت‌ خود را بر تداومی هرچند منقطع و خمیده، یا بر ادامه‌ی طیفی هرچند مندرج به شدت و ضعف، همچنان پاس می‌دارند. کرانه‌ی پیشین ابتدا برساخته و سپس پشت‌سر گذارده خواهد شد. حادبیانگری اما وخامت‌ای است که در تداوم شدت­‌گیر وضعیت پیشین رخ نمی­‌دهد و نباید آن را نسخه­‌ی حاد یا شدت­‌یافته­‌ی بیانگری دانست. کاملن برعکس: آنجا که بلاغت بیانگر به لکنت و رقّت دچار می‌گردد وضعیت حادبیانگر حدوث می‌یابد. حادبیانگری نه وضعیت پیشرفته که حالت پیشرونده و بدخیم بیانگری است. صورت­بندی و مناسبات بیانگر البته برقرار می‌ماند اما از منبع حیاتی خود منفک می­‌شود. وخامت رادیکالِ حادبیانگری اینجاست: خالی کردن بیانگری از هسته‌ی مولّد آن: از سوژه­ی بیانگر، از مرجع ضمیر؛ بر جای گذاشتن تنها نمایشی از بازنمایی؛ هذیان تب‌آلودی از برون‌ریزی. البته  که متن حاد‌بیانگر همواره متنی برون‌ریز بوده است اما این برون‌ریزی کنشی است خود‌سامان، درخود‌ماندگار و مکرر، و آنچه بیرون ریخته و بازنماییده می‌شود از جایی بجز بیرون سرچشمه نمی‌گیرد. هر متن حادبیانگر به ناگزیر در اعتراف مداوم است، اما نقطه‌ی عزیمت‌اش، به رغم خود و سنت متن‌های اعترافی، سوژه‌­ای لیریکال و اعترافی نیست و آنچه به اعتراف می‌آید، پیشاپیش در یک آشکارگی بلاشرط و بی‌واسطه جاری بوده است و سوژه­‌ی حادبیانگر، تنها پس از به صحنه آمدن این عیانی و رسوایی است که سر بر می‌آورد. سوژه­‌ی حادبیانگر مرجعی اعترافی، بطنی و پشت پرده‌ی ضمایر نیست؛ درست زیر نور موضعی بر روی صحنه است؛ داغی‌ است بر روی پیشانی‌؛ خال‌ای است کوبیده بر بدن.

اینگونه است که بدن خال‌کوبیده را باید بدن‌ای معترف دانست. بدن‌ای که “من”ِ بیانگر را به جای آنکه در زیر گوشت و پشت حائل پوست پنهان کند همراه با سرشت برساخته و برنوشته‌اش در اعترافی بلاوقفه برملا می‌سازد. بدن خال‌کوبیده بدن‌ای حادبیانگر است زیرا وجاهت اعتراف را در مقام مناسکی دفعی برای گذار از درون به بیرون بی‌اعتبار می‌کند. بدن‌ای پشت‌رو که رازناکی مدلول غایی و مکتوم را به هیچ می‌گیرد و تعالی نامکشوف و منزه جان را بر سخافت عیانیِ دال‌های گسیخته و بی‌فرجامِ  روی تن آوار می‌کند. بدن‌ای پوشیده از اشکال و علایم و کلمات که آیین مناسبتی اعتراف و دفع را متداوم و تکثیر می‌کند؛ بدن‌ای طاغی که سازمان سلسله مراتبی بدن را به اختلال می‌کشد و یکایک اندام‌هایش کارکردی مقعدی دارند و هر رگ‌اش روده‌ای متورم و ملتهب است که جا‌به‌جا از پوست بیرون می‌زند و تخلیه‌ می‌شود. بدن‌ای دچار گونه‌ای بدخیم از بیانگری و تحت جراحی استومیِ دفعی؛ و در یک کلام بدن‌ای گروتسک. باختین در کتاب رابله و دنیای او، استحاله‌ی رادیکال بدن گروتسک را قرین سربرکشیدن «اقشار تحتانی بدن»، یعنی مقعد و اندام تناسلی، می‌داند. اندام‌های دفعی و تحتانی بر سینه، که معبد مقدس جان است، یورش می‌برند و گردن و سر و صورت، یعنی طبقه‌ی حاکم، را تسخیر می‌کنند. «بدن گروتسک واحدی کامل و فروبسته نیست؛ ناتمام است، در نشو و نما از خود پیشی می‌گیرد و از مرز‌های خود تخطی می‌کند. تکیه بر آن بخش‌هایی از بدن است که رو به بیرون باز می‌شوند، پاره‌هایی که به میانجی آن‌ بیرون به درون می‌آید و یا از درون بیرون می‌زند، و یا از طریق آن بدن خروج می‌کند و با بیرون روبه‌رو می‌گردد. این بدان معناست که محوریت اصلی با گشودگی‌ها و برآمدگی‌ها است؛ با چند‌شاخگی‌ها و انشعاب‌ها. دهان گشوده، آلت‌های تناسلی، پستان‌ها، قضیب، شکم بیرون‌زده و دماغ.»

هم از این رو است که بدن دگرساخته، با حفره‌های نامعمول، برش‌های نا‌به‌جا و بی‌پروا، مهره‌کاری‌های شاخ‌نما و اتصالات بندی و زنجیری، دوشادوش تن خال‌کوبیده، بدن‌ای گروتسک است، چرا که گشودگی‌ها و بیرون‌زدگی‌های اقشار تحتانی را بر سرتاسر بدن تکثیر می‌کند. بدن دگرساخته از یک سو، با تاخوردگی‌ها، میان‌بُرها و سلسله‌مراتب مغشوش‌اش، درست بمانند تن خالکوبیده، از منظر مقیاس کلان‌تر بدن یعنی جامعه و نظام طبقاتی حاکم بر آن، عنصری نامطلوب و نمونه‌ای بدشگون و مشئوم دانسته می‌شود. از سوی دیگر این بدن که با حادبیانگری آشتی‌ناپذیراش  بلاغت و رسایی ِ حاکم بر نظم خود‌به‌خودی اندام‌ها را به نارسایی و ضعف و لکنت دچار می‌کند، بر ناکارامدی خود سماجتی آشکارا آشوبگرانه دارد و نظام بهره‌وری حاکم برمناسبات کار و سرمایه را به ریشخند می‌گیرد؛ بدن‌ای ناکارا و لاجرم مصرف‌ناپذیر و نازیبا که به نرم‌های تتو و پیریسنگ در بازار صنعت مد، زیبایی و سلامت تن نمی‌دهد، زیرا همانطور که باختین می‌نویسد، بدن‌های گروتسک همواره «بی‌شکل و نفرت‌انگیز بوده‌اند و در چهارچوب‌های استتیکی امر زیبا» نمی‌گنجیده‌اند. اما پرسش اساسی هنوز بر جای خود باقی است: آیا بدن‌ای اینچنین ممکن است؟ آیا ممکن است بدن نازیبا را برای همیشه از اراده‌ی تصاحب‌گر زیبایی‌شناسیِ مسلط برکنار داشت؟ آیا آنتی‌استتیک تنها بدیل دوره‌ای و موقت استتیک باقی نمی‌ماند؟ آیا می‌توان اشتهای بازار و ماشین مولّد میل را متوقف کرد؟ آیا برای خروج از «جامعه‌ی نمایش» راهی هست؟