علیه جوایز ادبی
جشنوارهـماشین، و ماشین انقلابی/بابک سلیمیزاده
توضیح : واضح است که این مقاله در حمایت از کنش اخیر شاعران مطرود علیه جشنوارهها و جایزههای ادبی نوشته شده است. تا چند روز پیش من کلاً از خبر برگزاری چنین جشنوارههایی بیاطلاع بودم و ویژه نامهای که سایت شاعران مطرود در اعتراض به این مسئله برگزار کرده اند من را از این اپیدمی اخیر جشنواره ای با خبر کرد. بعد از خواندن این اعتراضات، به سایتها و پایگاههای خبری مورد نظر سرکی کشیدم و از مضحکه ای که براه افتاده با خبر شدم. اما لازم به ذکر است که این نوشته به معنای تائید و حمایت من از همهی کنشها و نظریات شاعران مطرود نیست. اما از آنجا که ماشین نوشتاری من با هر کنش هوشمندانهای که بخواهد جفت میشود، با این مقاله حمایت خود را از ویژهنامهی شاعران مطرود علیه جوایز ادبی اعلام میدارم و نکاتی که به موتور ِ ذهنام میرسد را خاطرنشان میکنم. روشن است که راقم این سطور هیچ خصومتی با بانیان، داوران و شاعران حاضر در این جشنوارهها ندارد؛ چون نه هیچکدام از آنها را از نزدیک دیده است و نه در محافل آنان شرکت کرده یا در شب شعری شعر خوانده است. چراکه شعر ِ خود را به کل در جای دیگری کار میگذارد.
انترناسیونال موقعیتگرایان در بیانیهی بلندی که در سال 1966 بهمراه دانشجویان استراسبورگ منتشر کرد، وضعیت دانشگاه و زندگی دانشجویی را با عنوان «فقر و فلاکت زندگی دانشجویی» نامگذاری کرد. بعدها این عنوان به تمام جلوههای فرهنگ نیز بسط یافت. مثلا «فقر و فلاکت هنر» یا «فقر و فلاکت ادبیات» و غیره. این وضعیت را میتوان در جایجای فرهنگ و سیاست امروز ایران به خوبی با انگشت نشان داد. نویسندگان سایت مطرود همین کار را کرده اند : «فقر و فلاکت جامعهی ادبی» . آنها به نوعی همان حرف موقعیتگرایانه را که در بیانیهی مذکور آمده بود تکرار میکنند :
«این تشریفات به طرزی جادوئی تکراری است از تمام مشخصههای اسطورهای ِ تشریفات. بطوریکه تماماً جدای از واقعیت تاریخی، فردی، و اجتماعی باقی میماند. دانشجو به سمت یک زندگی دوگانه هدایت میشود، میان جایگاه امروزش، و جایگاه به کلی مجزای آیندهاش که او روزی ناگهان به سوی آن پرتاب خواهد شد. ضمن این که آگاهی ِ شیزوفرنیکاش او را قادر میسازد که به سوی «گروه تشریفاتی»اش عقبنشینی کند، و آینده اش را از یاد ببرد، و در خلسهی اسطوره ای یک حال ِ جدای از تاریخ آرام گیرد. بنابراین جای تعجب نیست که او از مواجهه با موقعیت خود اجتناب کند، بخصوص از جنبههای اقتصادی آن : در “جامعهی سرشار” ما، او همچنان یک گداست.» [On the Poverty of Student Life. November 1966]
دلیل این «گدا بودگی» و «فقر و فلاکت» در ادبیات امروز چیزی جز بیتوجهی به آنچه میتوان «اقتصاد شعر» نامید نیست. اقتصاد شعر در حرکت آن در تاریخ شکل میگیرد. این نکته نیاز به توضیح دارد : اگر دقت کنیم خواهیم دید که جشنوارهها و جوایز ادبی همواره یک «دیگری بزرگ» بر فراز خود دارند. شاعران در یک جشنواره همگی گرد هم جمع میشوند و در حالی که به نشان تواضع سرشان را به جیب مراقبت فرو برده اند، زیر چشمی دیگری بزرگ را میپایند : «آیا او به شعر من توجه دارد؟»، «آیا من در جلب رضایت او موفق خواهم بود؟». در اینجا دیگری بزرگ کیست؟ یا چیست؟ بیشک داوران جشنواره را نمیتوان دیگری بزرگ نامید. دیگری بزرگ کسی نیست جز تاریخ . همان کسی که ایندسته از شاعران قرار است مورد اقبال او قرار گیرند. و تنها راهی که آنها میتوانند در این امر موفق شوند ثبت شدن بر آن چیزیست که من «بوم سفید» مینامم. (ن.ک به : از بومیایی شدن تا سوسیو ارگـاسم) . هر چیز تا زمانی وجود دارد که بر روی یک بوم سفید ثبت شود. جشنواره یک گالریست. شما به عنوان یک شاعر تا زمانی وجود دارید که بر روی بوم سفید ثبت شوید و جشنواره به مثابه گالری یکی از جاهاییست که آن بوم سفید را در اختیار شما قرار میدهد. جشنواره در اینجا ماشینی است که شاعر تولید میکند. در درون این جشنواره یک جایزه ـ ماشین وجود دارد که همان عمل ثبت کردن را انجام میدهد. هنرمندان و شاعران به شدت نفرت دارند از اینکه با شعرشان یا هنرشان همچون یک کالا برخورد شود. آنها تاکید دارند که اثرشان را «تولید» نکردهاند، بلکه خلق کردهاند. به واسطهی یک امر بداههگونه، آنی، شهودی و الهام شده. به همین دلیل است که به عنوان مثال اخوان ثالث شاعران را دارای «شعور نبوّت» میداند. بنابراین این اثر که از نظر آنها یک «کالا» نیست، از آنجایی که از بداهت و الهامی پیامبرانه و خدایگونه نشات گرفته است، باید در نزد خدایان نیز «نگهداری» و «محافظت» شود. یا به عبارتی «مصرف نشود». این خواست فراروی اولیه از ارزش مصرف اثر هنری باعث میشود که آنها اثر را به گالری وارد کنند، یا در جشنواره شرکت دهند، تا علاوه بر اینکه محافظت میشود، ثبت نیز بشود و بدین ترتیب مورد اقبال دیگری بزرگشان قرار گیرد. اما ما میگوئیم اثر هنری و شعر یک کالاست که در درجهی اول باید مصرف شود (یعنی ارزش مصرفش تحقق یابد) و سپس با جفت شدن با سایر ماشینهای اجتماعی و ماشینهایی به غیر از شعر ـ ماشین از ارزش مصرف خود فراتر رود، و نه با ثبت شدن بر بومهای سفید گالری و جشنوارهها.
نوشتار ما به جای اینکه یک دیگری بزرگ به نام تاریخ داشته باشد، تاریخ را به خود وارد میکند. به این معنای هگلی که در تاریخ جریان دارد و از راه آن به آزادی خویش، آگاهی واقعی مییابد. هیچکدام از نظریات ادبی شعر چند دههی اخیر ایران هوشمندیای در این زمینه نداشته اند. به نظر من، شعر ایران از این پس بایست نه صرفا بر حسب هوشمندی در امکانات فرم (و یا محتوا)، بلکه بر حسب آگاهی تاریخیاش و ارادهای که به رهایی دارد و موقعیتی که تسخیر میکند سنجش و قضاوت شود. ما باید علاوه بر اینکه شرایط موجود شعر ایران را تقبیح میکنیم، شالودهی نظری شعری که به آن میاندیشیم را نیز بنا کنیم. باید مشخص شود بوطیقای شعری اقلیتهایی چون ما که دستکم در تقبیح جشنواره ـ ماشینها اشتراک دارند چیست. در مقابله با اعتراضات و بیانیههایی از جنس آنچه بچههای مطرود به تازگی نوشتهاند، مطمئناً جبههی مقابل چنین خواهد گفت که «گر تو بهتر میزنی بستان بزن». پس باید یک بار برای همیشه ستاند و زد! من لزوم چنین چیزی را حس میکنم و شاید روزی دست به کار نوشتن نظریهای برای اقلیتهای شعری و شعر پیشرو (واقعی ِ) ایران شوم.
پس باید به این نکته توجه کنیم که این کنش ِ ما بر علیه جشنوارهها و جوایز ادبی نباید دارای آنگونه خصلت آنارشیستی باشد که اتفاقاً به پدر مشروعیت میبخشد و در ساختار نمادینه میشود. امضاهایی که دو سال پیش توسط برخی شاعران جوان بر علیه جشنوارهی شعر فجر جمعآوری شد چنین خصوصیت خامدستانهای داشت که در نهایت جز نمادینه شدن و اخته و بیثمر ماندن ادامهی دیگری نمیتوانست داشته باشد. و یا مقالهی بچگانهی امید مهرگان دربارهی فیلم مزخرف سنتوری ( که اتفاقاً با مقاله ـ بچهبازیهای دیگری در همان سایت همراه بود) نیز چیزی جز به رسمیت شناختن ساختار نمادین و جای گرفتن در آن نبود.
به نظر من برای اجتناب از این قضیه و ایجاد یک سنتز، این لنین است که به کار ما میآید : تقویت نیروها و در یک لحظه وارد عمل شدن. این عمل هوشمندانه میتواند موقعیتی را «تسخیر» کند. یعنی نه دارای آن بار راستگرایانهی جشنوارهای است و نه دارای بار آنارشیستی بر علیه این جشنوارهها. نمونهی بارز و تاریخیاش همان چیزیست که خود علی سطوتی قلعه در مقالهای به آن اشاره میکند : دادگاه خسرو گلسرخی (آنجایی که گلسرخی در آخرین دفاعیاتش شروع میکند به شعر خواندن). برای شاعران امروز ما در جشنواره، مخاطب ِ شعر هیات داوران و شاعران دیگر هستند. برای گلسرخی در آن دادگاه / جشنواره، مخاطبان کسی نیستند جز مردمِ و قاضی و قاتلانش. اگر شعر شاعران در جشنواره قرار است به قضاوت گذاشته شود، کنش ـ شعر گلسرخی مستقیماً مرجع قضاوت را هدف قرار میدهد. بنابراین شعر در اینجا به چیزی بیش از خودش تبدیل میشود. هدف شعر اقلیت باید همین باشد : یک شدن (becoming). همان چیزی که فوکو امر فعال و فعلی (actual) مینامد. امر فعلی آنچیزی نیست که ما (یا چیزها) هستیم، بلکه آنچیزیست که ما میشویم. کلمه یا شعر آنچیزی نیست که هست (یدالله رویایی اینگونه میاندیشد)، بلکه آنچیزیست که میشود. آن چیزیست که در فرایندِ شدن میشود. آنچیزی که لزوماً به غیر از خودش است. به یک غیرـ ازـ خودش بدل میشود. شعر چند دههی اخیر ایران با نظریات آنچنانی و البته سطحیاش به کل از این ویژگی تهیست. و ما علاوه بر تقبیح شرایط موجود، بایست وارد عمل شده و موقعیتهای عملی و نظری شعر را تسخیر و دگرگون کنیم. این همان هوشمندیای است که ما را از حرکتهای مقطعی و صرفاً آنارشیستی دور میکند. در این راه، ما علاوه بر نظریهپردازی شعر پیشرو، به سازماندهی شعر پیشرو نیز نیاز داریم. اینکه اقلیتهای شعریای که به واسطهی دنیای مجازی دور از هم ایستاده اند، یک تشکیلات را برپا کنند و اعمال خود را سازمان دهند. تشکیلاتی که بسیار متفاوت است از محفلها و اجتماعاتی که تابحال در ادبیات وجود داشته اند و در “فقر و فلاکت” خود فرو رفتهاند و با سرخوشی نسبت به این فلاکت، به فروغلتیدن در از خودبیگانگی امیدوارانهشان گرایش دارند.
این جشنواره ـ ماشینهای اخیر با ماشین ـ سایتهای تولید شاعر نیز جفت میشوند. بدین معنا که سایتهایی را معرفی میکنند که به مثابه ماشینهای تولید شاعر، این شاعران را به جشنواره ـ ماشین تحویل میدهند. (البته بگذریم از اینکه به نظر من اکثر این سایتهای ادبی همچون پایگاهی عمل میکنند که بیشتر «خبرهایی» از ادبیات در آنها منتشر میشود. «فلان جشنواره برگزار شد»، «فلان شاعر در فلانجا شعرخوانی کرد (یا میکند)»، «در فلان تاریخ فلان محفل برگزار میشود»، «فلانی مُرد!»، «فلانی در سوگ مرگ فلانی چنین گفت» و . . . هیچ ماشین مولّدی در سایتهای ادبی امروز دیده نمیشود. مقالهها بیمایه و سطحیاند، شعرها همان شعرهایی هستند که همیشه شعر بودند و خواهند بود! گاهی هم که مطلب کم میآید، فراخوان شعر معاصر داده میشود و از همه دعوت به عمل میآید که شعر بدهند تا سایت پُر شود(گاهی هم شعرها و مقالاتی که در هزارجای کاغذی و اینترنتی چاپ شده، دوباره چاپ میشود). یا فراخوان ترجمه شعر داده میشود و از مترجمان دعوت میشود که ترجمه کنند تا در سایت چاپ شود. یا از جماعت این سئوال مسخره پرسیده میشود که «چرا مینویسید؟»، آنها هم پاسخهایی کلیشهایتر و گاه «افلاطونیتر» از این سئوال میدهند. درحالیکه به نظر من در شرایط موجود سایت باید همچون یک «سطح درونماندگار» عمل کند. یعنی آن جایی که ماشینهای نوشتاری و موتورهای ذهنی با هم جفت میشوند و بر روی آن قرار میگیرند. این یک بستر خلاق را برای نوشتار میسازد. نه اخبار پی در پی شعرخوانی اینیکی و مرگ آنیکی و برگزاری فلان محفل و مقالهها و نوشتههایی که قبلا در گوزنامههای کثیرالانتشاری چون کارگزاران یا اعتماد یا هر مزخرف دیگری چاپ شده است، و گاهی هم یک شعر، و باز تکرار همان رویهی قبلی. این در حالی است که سایت به مثابه یک سطح درونماندگاری (plane of immanence) متشکل از نوشتارهایی است که هر کدام یکدیگر را کامل میکنند و همچون ماشینهای کوچکی به هم جفت میشوند و بر روی سطح قرار میگیرند. بازی این سطوح و تاخوردگی آنها بر روی هم است که یک سطح درونماندگار را تشکیل میدهد. و متنها جمعیت نوشتاریای را تشکیل میدهند که بخشهای کارکُن ِ این سطح هستند. این به معنای درونماندگاری بیحد و حصر یک سایت به مثابه یک سطح و بستر است و به قول دلوز «تنها هنگامیکه درونماندگاری دیگر درونماندگار چیزی جز خودش نیست میتوان از سطح درونماندگاری سخن گفت.» ) اما وقتی سایتهای مذکور با شرحی که بر آن رفت به عنوان مرجع این جوایز ادبی معرفی میگردند، هر کدام با بکار افتادن این جشنواره ـ ماشین به یک “نهاد” (institution) تبدیل میشوند. نهادهایی که حالا قرار است با تولید شعر و شاعر این جشنواره ـ ماشین را تغذیه کنند و به آن مشروعیت دهند و مشروعیتشان را نیز از آن بگیرند. این ایدهای سطحی است و جایگاهی در آنالیز ندارد که بگوئیم آنها جشنواره به راه انداختهاند تا به خودشان و محافلشان جایزه بدهند. مسلماً آنها هم شاعران، ادبیات، و نهادهای خودشان را دارند. نمیتوان یقّهی شاعران را گرفت که چرا شرکت میکنید؟ چرا نکنند وقتی که به ادبیات اینگونه مینگرند؟ آنها از همین طریق به خود مشروعیت میبخشند. از به رسمیت شناخته شدن، از خبر پراکنی و چاپ کردن در گوزنامههای اعتماد و کارگزاران و هزاران کثافتخانهی دیگر. در مقابل، هوشمندانهتر این است که بگوئیم آنها با برگزاری جشنواره میخواهند بر انفعال خودشان غلبه کنند و کنشی را مرتکب شوند. دیگری بزرگ را وادار به دیدن خودشان کنند. این کنشیست که خصیصهی بزرگش حضور همان دیگری بزرگ و نهادهایی است که کارگزاری فرهنگی را تغذیه میکنند. آنها واقعا میخواهند کاری انجام دهند. باور کنید ! مثلا داریوش معمار در سایتش مینویسد : «بنظرم آمد که در این فضای بیتحرک چه باید کرد؛ و [حاصلش] شد جایزهی شعر نیما.» مسلماً شاعران امروز برای «تحرّک» و فرار از انفعال و «فقر و فلاکت»شان خود را نیازمند دیگری بزرگ و همچنین نهادها میدانند. یعنی جفت شدن با یک جشنواره ـ ماشین. درحالیکه به نظر من یک شعر actual نه با یک جشنواره ـ ماشین، بلکه با یک ماشین انقلابی جفت میشود. چون برای قرار گرفتن در فرایند «شدن» نیازمند جفت شدن با سایر ماشینهای actual است. اینطور نیست که امر actual پیکربندی پیشینِ یک آینده باشد که بخشی از تاریخ ما است. بلکه این امر actual حالای شدن ِ ماست. شدن ِ تاریخی ما که به معنای تاریخی شدن نیست. دربارهی شعر زنانه و جشنوارهی شعر زنان نیز همینگونه است. آیا روزی فراخواهد رسید که نه جمعیتی در جشنوارهی شعر زنان، که زن شدن ِ یک جمعیت، حیوان شدن یک جمعیت، و انقلابی شدن ِ یک جمعیت بشویم؟!!
*سپاس از بابک سلیمیزاده که این یادداشت را برای انتشار به پایگاه اینترنتی مطرود سپرد.
۴ تیر ۱۳۸۷