نگاه کن
فیکون
از خانه ش بیرون می آید
یادش می آید . ادامه مطلب
داستان سیاه آن کارتنخواب
که غروبی از غروبها عزم کرد
برخیزد
در حالی که کلهاش پر از چیزی بود
و آن چیز
جمجمهاش را پر کرده بود از چیزهایی ادامه مطلب
“مروی”
تاریخ محل رجوع است، نسلی که مدام و به جبر دارد مردارهاش را فتح میکند این را خوب می داند. همیشه دیر باور کردهایم یا به اکراه، فقط باور کردهایم این سیر رو به عقب را. میرویم در گذشته ،میچرخیم در گذشته و این رفتن و چرخیدنها گویی فقط غایتی زیباییشناسانه دارند. برای هم دست تکان میدهیم و طاق و جفت، کاشی، مقرنس و مشبک ها را به هم نشان میدهیم. به این معنی و هستی، بله! البت که ما دائم السفریم_ راحلهایم. ما مکانها را میشناسیم و به این شناختن راه بلدیم. از گذشته گذشته را بر میآوریم و گذشته میشویم. دریغ از حال و حالا که فرض اقّل ما است. رجوعِ ما گویی رجعتی ابدی است. طبیعتِ فرهنگ فارسی: رفتن و ماندن. ادامه مطلب
داشت بالاخره خوابم میبرد که آهنگ تشییع جنازهی شوپن با صدای بلند دیوارها را لرزاند. بعد تلفن زنگ خورد. انتظار داشتید چه اتفاقی بیفتد. تا اتفاق دیگری نیفتاده تلفن را برداشتم. خانم سردبیر بود. صدایش از پشت خط مثل کسی بود که توی مراسم تشییع جنازه گیر کرده باشد.
گفت: گوش شهردار کجاست؟
گفتم شوخیاش گرفته اول صبحی. درآمدم که توی شورای شهر لابد.
گفت: فکر میکنی دارم سر به سرت میذارم؟
گفتم: آخه گوش شهردار کجا ممکنه رفته باشه اول صبحی؟
سکوت شد و صدای فین کردن آمدن و بعد با آخرین توانی که داشت از میان همان عزاداری فریاد زد: باید پاش وایسی! توصیه میکنم- گوش میدی؟- توصیه میکنم سریع پاشی بیای اینجا. ادامه مطلب
جاده باریک بود و پیچ در پیچ. اینجا آنجا که جاده باریکتر میشد، درختها و بوتهها انگار سرشان را میآوردند تو ماشین و دالی میکردند. اینجور وقتها آدم دلش میخواست یکی کنارش نشسته بود. شرجیی هوا، بخار مرداب، بوی صمغ، بوی علف، بوی خاک، رخوت ناخواستهای ایجاد میکرد. کششی درونی، گیج و گم اما دلچسب. تابلوی گذر حیوانات که عکس آهو یا گوزن بود، حواسم را به خود کشید. همیشه وحشت دارم یکی از اینها بپرد توی جاده و من ندانم چی کار کنم.
زود رسیده بودم. همیشه بار اول زودتر میروم. برخورد اول مهم است. از ماشین زدم بیرون و پیاده گشتی دور و بر زدم. نرمه بادی میوزید. عرق زیرموهام را باد دادم. گردهی گلهای ماده، پر و پخش درهوای کلالههای نر، چرخ و واچرخ میزدند. هوا ناز بود. ادامه مطلب
نمیدانم کجا شنیده بودم پرندههایی که یکباره جلو آدم ظاهر میشوند ممکن است روح مردهای باشند از آشنایان. صبح که درِ هال را باز کردم، قمری گیجی بالبالِ سنگینی زد و آمد داخل. در چهارچوبِ در، توی صورت من، دو سه دور، دورِ خودش چرخید و رفت وسط قالی نشست روی زمین. در را باز گذاشتم که برود بیرون؛ اما نرفت. رفت نشست روی چوبپرده. قمری جوان خیلی نحیفتر از آن بود که روح یک انسان باشد. من دوست دارم روحها کلاغ باشند. کلاغ، هم به اندازه کافی زرنگ است، هم خب بالاخره از پرواز چیزهایی میداند دیگر؛ کم هم نمیداند، شاید از عقاب کمتر بداند اما از خیلیهایشان بیشتر میداند. اگر روح مثل عقاب باشد دیگر خیلی رؤیایی و هپروتی میشود. همین کلاغ خیلی خوب است. با این فکر از صبح تند و تند کلاغ اسکیس میزدم که زنگ به صدا درآمد. بعدِ سیچهلتا اتود هنوز هم اغراق دارند تویشان. روحهایی که میآمدهاند طرفم خیلی عجول و دستپاچه و عصبانی بودهاند لابد. ادامه مطلب
نشستهایم روی صندلیهایمان، پشت پنجرهی رو به خیابان، روی صندلیهای کلاسیک و زهواردررفتهی کافهی تاریک، نور بیرون کمرمق و با وسواس از شیشه عبور کرده و آمده تو، با دود سیگار دانشجوهای میزهای کناری ترکیب شده و در هوا شناور، با حالتی گنگ، کسلکننده. آسمان از روز قبل دستدست کرده برای باریدن، دستدست کرده و نمیبارد. حتماً وقتی شروع کند گردوغبار روی شهر را میزند کنار، پس از آن همهجا رنگ میگیرد، آسفالت خیابان سیاه میشود، پوست درختها قهوهای تیره، رنگ آجرها قرمز آتشی، قطرات ریزی که مینشینند روی شیشه، رفتهرفته میچسبند بههم، میچسبند بههم تا خط باریکی از بالای شیشه سُر بخورد و سرازیر شود پایین. خیره شده به من، لبهای نازکش را فشار داده روی هم، انگار بخواهد جلوی بیرون ریختن جملاتی را بگیرد که باید از دهانش بزنند بیرون. ادامه مطلب
زنم ميگويد: اگه درنياد چي كار ميكني؟
«درش ميآرم. بالاخره بايد دربياد كه. زورمو ميزنم.»
بوي تينر خفهمان ميكند. پنجرهها را باز گذاشتهايم اما بوي تند و غليظ به جاي آن كه بيرون برود چرخ ميخورد و برميگردد توي خانه موج برميدارد و چتر ميشود روي سر و رويمان و اسباب و اثاثيهاي كه لايهء ضخيمي خاك رويشان نشسته. ادامه مطلب
مالای روی چادری|یاور بذرافکن
«این مصداق بارز فحشاست. با شرح بیقراری لجامگسیختهی مردی شهوتران به خاطر یک زن آغاز میشود و با وصف احوالات او که در تسخیر میلی مهارناپذیر برای برقراری رابطهی جنسی درآمده، ادامه مییابد و در حالی که لبریز از شناعت تصاویری از آلت جنسی زنانه است، با وقاحتی خودستایانه به تمجید غرایز بشری و اختیار انسان در چگونگی لذت بردن از زنان، کفرگویی و اهانت به مقدسات و هتک حرمت والدین از طریق انتساب اعمالی نظیر همجنسگرایی و خودارضایی به آنها، میپردازد و هر آنچه را که در عشق و روابط انسانی زیبا و شریف است به لجن میکشد.» این بخشی از حکم صادره علیه مالای روی چادری است که در محکمهای در کلکته توسط دادرس عالی دادگاه قرائت شد. او به خاطر انتشار شعر «مسیح تمامالکتریکی» در مظان همان اتهامی قرار داشت که پیشتر، نویسندگانی نظیر بودلر، فلوبر، جویس، دی.اچ.لارنس و گینزبرگ را دادگاهی کرده بود: اشاعهی فحشا. در دوم سپتامبر 1964، مالای روی چادری به همراه ده تن دیگر از نویسندگان جنبش گرسنگی، به اتهام «اقدام توطئهآمیز علیه حکومت و انتشار مطالب منافی عفت عمومی» بازداشت شد. او به عنوان بنیانگذار جنبش و نویسندهی این شعر متهم ردیف اول بود. شعر «مسیح تمامالکتریکی»، پیشانی جنبش گرسنگی است. شعر در بوطیقای بدن نوشته شده شده، اما کدام بدن؟ بدنی تبدار، ورم کرده از التهاب میل، قطعه قطعه و تارانده. بدنی مرتعش از خشم، ریشریش، پسمانده و رو به زوال. بدنی محتضر که دیگر هیچ نیست جز مغاک تمنا. دهانهای تاریک. درهای سهمناک و گرسنه. در یکی از جلسات دادگاه گرسنگی، وقتی از سمیر روی چادری، برادر بزرگ مالای درخواست شد که آخرین دفاع خود را ارائه دهد، از جا برخواست و با صدای بلند شعر «مسیح تمام الکترکی» را قرائت کرد. – م.
ریندون کوندو|یاور بذرافکن
ریندون کوندو، پژوهشگر ادبیات تطبیقی در دانشگاه جاداپور هند، در این گفتار با گوشه چشمی به تاریخچهی شعر معاصر بنگال به معرفی جنبش گرسنگی میپردازد. برای رعایت ایجاز، بخش هایی از مقاله، که دیگر مطالب انتخابی برای پروندهی گرسنگی را مکرر می کرد، به دست جرح تعدیل سپرده شده و از طرفی، برخی جزییات پراهمیت دیگر که کوندو ناگفته باقی گذاشته، به آن افزوده شده است. منبع این اضافات مقالهی «بیتها و نسل گرسنگی: استحالهی امر شخصی» نوشتهی استیون بلتو بوده است. – م.