زاییده میشوم در دود
نشستهایم روی صندلیهایمان، پشت پنجرهی رو به خیابان، روی صندلیهای کلاسیک و زهواردررفتهی کافهی تاریک، نور بیرون کمرمق و با وسواس از شیشه عبور کرده و آمده تو، با دود سیگار دانشجوهای میزهای کناری ترکیب شده و در هوا شناور، با حالتی گنگ، کسلکننده. آسمان از روز قبل دستدست کرده برای باریدن، دستدست کرده و نمیبارد. حتماً وقتی شروع کند گردوغبار روی شهر را میزند کنار، پس از آن همهجا رنگ میگیرد، آسفالت خیابان سیاه میشود، پوست درختها قهوهای تیره، رنگ آجرها قرمز آتشی، قطرات ریزی که مینشینند روی شیشه، رفتهرفته میچسبند بههم، میچسبند بههم تا خط باریکی از بالای شیشه سُر بخورد و سرازیر شود پایین. خیره شده به من، لبهای نازکش را فشار داده روی هم، انگار بخواهد جلوی بیرون ریختن جملاتی را بگیرد که باید از دهانش بزنند بیرون. ادامه مطلب