تابستانه
تنِ سردِ پیرِ جاکش
داغ شد
بی هیچ سخنی وِری زِری
گرم شد.
مغموم بود هوا وُ ضربِ اضطراب در بدنِ زرد میدوید.
در زلِ گرما از شهر،گرسنه، پریشان و خیسِ عرق
با کپلی سرخ میرسی به خانه
اینجا خانهی توست
خانهای خنک و آرام
مانتوات را باز رها میکنی موی خیست را
میگویی: تو اینجا چه کار میکنی پسرم؟
و بوی عطر و عرق
تاپ وُ شورتِ شور ات را
بوی عطر و عرق
موی زبر ِسیاه ِزیر بغلات را
بوی عطر و عرق
سرخ بمان و سرختر شو
بوی عطر و عرق
زود باش
بوی عطر و عرق
بوی عطر و عرق و چرب وگُه
بوی عطر و عرق و چرب وگُه
تغییر کمی در بوی عطر و عرق و چرب وگُه
تغییر کمی در بوی عطر و عرق و چرب و گُه
تغییر بیشتری در بوی عطر و عرق و چرب وگُه
تغییر بیشتری در ویرانیِ بوی عطر و عرق و چرب و گُه.
و ناگهان
در خانه آرامش دلچسب و خنکی برقرار میشود.
بنابراین همیشه برای من، جاکش معنای خاصی داشته است.
خانهات خراب باد.
۲۲ تیر ۱۳۹۵