فاتح
با بالهایی که سایهی خیالهای کور شدهاند
به سنگینی و بر فراز عمق افکار
روی رویاهام باش قدم بزن
اگر روزی همین رویا هم تمام شود کجا دیگر روشن است
نیز شهادت بده
به چگونگی پلکها برهم
به افتادن از پریده رنگ
و چیستی دهانی که باز اگر میماند
خود فاش میکرد
خود را
و هر آن چیز را
که دیده میشود و شنیده
در دقایقِ نزدیکِ نیستی
در این دقایقِ نزدیک
دهان به سیاق سایهای باز کن
یک چیزی که توی گلوی خفهات افتاده را پای بیرون ندارد را
بیرون کن
بیرون
هم-پای بیرونات باش در این لحظات خیلی داخلی
داخل شو
به زور داخل شو
و آخر یک چیزی فاش کن برای خود/ برای او
-آن اویِ ممکن
که چنان گم کرده بود بیراههها را
که دیگر نمانده بودش امید
به آن رهاییِ مقدور
به آن گمشدنِ ممکن
-که نمیشود گویا
با بالهایی که حمل میکند در بازیِ خود
خود که یک بچه است
دیده نمیشود حیف
و شناخته نمیشود حیف
دهانی که سکوتاست وقتی میجنبد به زور
دهانِ ماهیِ دهان باش
اگر روزی همین رویا هم خفه شود کجا دیگر هوای تنفس است
تیز باش
تیز باش و تازه
ای کهنه
دندان دیو فرضی عشق باش که میترکاند بادکنکهای مسخرهی بغض را
بعد شیطنتهاش الکن میخندند به این خرابکاریهاش
در همین خراب باش
بخند
خراب باش
شیطانِ فریشته باش
بیرون رو و
درآ
درآ حالا
درآ دیگر ای سیاست فتح
درآ وُ روایت کن
و حکایت کن
که هر دم دو قدم پشت سری
که مرگ اتفاقن
پیش پای تو میافتد
پشت پای تو
که برای تو چال میکرد خود را
کلاغی که هزارههاست چیزی چال میکند
برای تو وقتی همهجا تاریک شده است
تو که سیاه شوی
بال درآوری بر فراز چالهی خود
که چه بر سر میآید نبینی
در اوقاتِ گود شده
در این وقتِ گود شده
بر این دهانِ عمیقن تشنه
سینهی سنگینِ زمین باش
که شیرش بغض است
و تاریکیهای دهان را یکی یکی پناه میدهد
به خراباتاش
باز شده به پتپتِ پاها
پاهای سرکوب شده که آخر رها شوند در سقوط
در این آخر
نیز همپای خود باش
فاتح شو و
شهادت بده بر این فتح
آذر 94
جراحی آخر :اسفند 94
۱۰ اسفند ۱۳۹۴