به دختر کوچکام نادا
از ابتلای شبانه به آرامراهرفتنام سالیان گذشت
مکثهایی روی بیداری که صورت رقیق تو را شکل میدهند
گهوارهی صداهایی که در فراموشی بزرگ میشوند وُ تو را ترک میکنند
آیا این تقاص تنهاییست؟
اگر دوباره پیش تو برگشتم
اگر شباهت یک عکس آن کنار
که خواب ندارد وُ شبها توی خانه میچرخد
– سیاهی بیحسِ اتاق را روی دست
بو میکشد وَ لیس میزند –
با من دوباره ظاهر شد
از ماتبردنات
بیابان لبخندت
خواهم گذشت وُ جای تو خواهم مرد
در چند مرحله
به شرحی که میگویم
اول – افول تعادل وَ سرگیجههای دهلیزی:
میتوانم درازکش برگردم وَ چشم نیمبازم را به حالت هوای گرم وُ بخارآلود منظرهای که روشنای زرد وُ تابستانی تبلهی دیوار به خانوادهی ما بخشیده بازگردانم
این قارّهی نوزاد
که مرگهای روحی وُ عمرهای شیشهای وُ خندههای خفه آن را به قطرههای زلال شرم تعمید دادهاند
جلجتای من است
آنجا وَ دورتر از آنجا
مادرم کلاه پهنای را که از حصیر سفید وُ ساقههای نوباوهی گیاه بیعاری – که به خاطر نمیآورد – بافته بود روی صورت کوچک وَ خفتهی من میگذاشت وُ برمیداشت وُ پشتهم میگفت مال من بودی وُ بعد به یاد نمیآورد وُ ادامه نمیداد وُ بعدتر افکاری که در ادامه شرح خواهم داد از خاطرم گذشت
عکسی که یک دسته پرنده را به رنگهای قرمز سیر وُ سربیِ کوهسارانه
در هوایی که توصیفاش تبهکاریست
عصرگاهی نشان میداد که قبلتر دیده بودمت
من را به یاد صبح همان روزی که دیدمت انداخت
به محض اینکه اتاق از زمزمه دست کمی نداشت وَ با هجوم سنجاقکیِ آفتاب از نشیمنی خوددار به خارشی عصبی افتاد
دیدنات ورای تحمل بود:
– فهمیدم سگی اینجاست
در حدفاصل نظارهی من با تو
در حدفاصل من با روز نظارهات
سگی اینجاست –
حاضر بودم برای لباسعوضکردن از مسافتی – که توامان روبهروشدن با تو وَ با صدای شاعر پیری که نیزار حافظهاش را قایقی که سوار بود میآشفت – بگذرم ولی لباس نپوشم
بیرون که آمدم
دور از خمیدگی آهستهی کلمات
آفتاب به پشت تو میتابید
دستهایم برای عکاسی از سایهای که زردناکی غبار وُ خوابهای سبک – این صراحت شرمناک اولین دیدار – میانباشت
آغوشی از سوظن میساخت
اگر دوان نیامده بودی رو به دوربین
وَ ژست بندبازی که میافتد تو را نمیانداخت
با خندهای بلند که هم نمیآمد
وَ سر در آسمان بیدریغ دلهره میداشت
وَ میآمیخت با هراس
اگر جلو نیامده بودم وَ بیگناهیِ رستنگاه پلکهایت را
غرق بوسه نمیکردم
دوم – استحالهی حس بیدرد بینایی:
نگاه کردن اجسام
از نزدیک
درحالیکه واقعن ثابتاند
یعنی تجسس خطهای کاغذمچالهای که باز میشود وَ صورت ناشناسی را به حالت اول درمیآورد
– انسِ بسیطِ جراحت –
طولی نمیکشد که راه میرفتم وَ پوششی شفّاف از حملههای تلخ وُ نمکسودِ دریایی کنار میرفت وُ برمیگشت وُ اعصاب چشمهایم را بههم میریخت
عکسی با “درّندهخویی سالخوردهاش” به خاطرم آمد
ساحل
جادّهای شبزی
وَ من پشت فرمانام
تو را کناردست یادم هست وُ اینکه دوستات دارم
وقتی شبیه فکرِ تو افتادنِ منی
“زیرا اگر من را نمیبینی
من هم نمیبینم”
وَ هیچ چیز نمیشنوم
جز پیرسالیِ صدا وُ لهجهای مرعوب
که نور تند وُ سرازیر چشمهایت را
انداخته از چراغ ماشینهای بازگشت
بر نیمبهتی سکوتآکند
خاموش میکند
دریا چنان کرکننده است که داشتم زیر دوخروار بوی زنانه دفن میشدم
طولی نمیکشد که میفهمم در حال شکافتن چشمدوختههای غروب وُ بازپسکشیدن دیدن – که قبلتر مثل نفسکشیدن بود – درد میکشم وَ پاشیدههای چرکتابِ نگاه تو سوزان است
ای ایستادهمنظرهی باریده بر خودت
تاریک میشود
رهایم کن
سوم – لکّههای سیاه
سگی اینجاست
لاغر وَ چالپُشت
روزی به مادرم گفتم – با پرسهگردی اصواتی که خوابناکیِ کلمات از لکنتِ عزلتآمیزِ رازگویی من دور میکردند – تماشا کن
یک لحظه تماشا کن که ایستادهای – و اینکه در گذشته تماشا را به جای تجسم به کار میبردم – وَ جاذبهای که صبحها پشت تو بیدار میشود وَ توی موهایت – که دادهای بتراشند – چنگ میزند
با سایههای اتاقخواب رفته است
یک لحظه بعد ایستاده باش
تا راجع به نگاه خیرهی مرگ
عکسی را به خاطر بیاورم:
میهمانیِ مفصل شام
چند نفر گرم صحبتاند وُ بین آشناییهای دور و نزدیک صورتشان ورطهایست که از آن کناره میگیرند
نزدیکتر غریبهای آنجاست
دستبردهان – مغروق – دستها – که همینطور پشت هم – روی صورتاش – ممتد وَ با تکررِ سنگلاخیِ ابرها که بر آسمانگُدار
– بر خون خفیف شبانه – داغمه میبندد –
دارد تو را نگاه میکند
کنار پنجره ایستادهای
بیرون
سفیدی ابرهای فشرده بر شیشه – خواب یا فراموشی – به نیمهای که از تو برمیداشت میتابید وُ نیمهی دیگر را – که سالها برای من مادری میکرد – میگذاشت نزدیکتر توی تاریکی
نزدیکتر منام
چند سالهام؟
اینجا که پشت به روشنای شِندره – در چاه سایهات –
نشستهام رو به دوربین؟
چند سالهام که کوچکام آنقدر؟
چهارم – فراموشی
صدای پیر تو از ترسای که شعر را از گناه نخستین پاک میکند مبرا نیست
بیا لباس تنام کن
بیا دوباره بیا
“میخوانم میخوانم میخوانم” دوباره بیا
وَ مثل اینکه میخوابم یا تازه رسیدهام وَ کسی نیست
سوسوی لاابالیِ دوردست میوزید
نوازش تاریکی
این را به یاد میآورم
نوازش تاریکی
وَ اینکه میدویدم وُ میخواستم سبک باشم
آکنده از شیارهای پیاپی وُ باریکِ دست تا پهلو
وَ رانهای لاغرم
اما هوا به آهستگی توقف کرد
فهمیدم که ایستادهام وَ همانطور پیشمیروم وَ تنام زیر بارشای – که جای نرمبوسههای آمرزش
پرندههای کوچک و سردی بود – که میکوبید توی صورتام از ترس
بالهاشان روی پلکهام – میافتاد وُ صدای شاخههای شکسته اتاق را پر میکرد
وقتی که ریختند روشنایی شد
دیدم چیزی نپوشیدهام وَ میلرزم
میروم نزدیک پنجره
بیرون – توی آفتاب – سگی آنجاست
با چشمهای خیس و نیمباز
میگویم مال من بودی وُ گرم میشوم وَ روی شیشه دراز میکشم
حالا دوباره اینجایی
با کلهی تراشیدهی بزرگ وُ شورهی کلمات
بر تنپوش تیرهات
دارد سفید میشود اتاق
موها وُ چشمهات
وَ اختفای دورِ هجاهای متروکات
دارد سفید میشود مادر
اما نه سایههای اتاقات
نه دستهات
دستهای رهاکردهات
وَ انگشتان
وَ بُهت یادباختهی انگشتان