“صبح سر رسیده و میگوید بخواب: تاریکی است”
سمیرا یحیایی
یک – گلوی پالتو در خواب
به این دلیل که صدا را خشک میکند وَ علامت اول را بر گونهها و پشت پلکها برآورده میسازد
و البته شب را تمام بیدار مانده وُ سینهی من را گرم کرده است
دو – اول نور میافتد روی گردنام یا صدای میافتد بیا نزدیک یا صوت مخلخل شُشها بیرون لاک فلسریزان روی سینهام
سه – صدای بیا نزدیک
چهار – بدنی ابرگرفته گذرکرده بیعلامت خیس
پنج – این بار هم اواخر تابستان
باقی را دیگر نمیشنوم
باقی را به خاطر میآورم
شش – صدای شعلهی گاز
گامهای برهنه روی موکت
تا کردن لباس توی ساک
گنجشکهای ماسیده بر فلق وَ صدای نفس
هفت – صدای نفس
هشت – گذشتن اصوات از تن علامت خفگی ست
بافتها را به عبور زمان حساس میکند وَ لحظهها در آن ضربان دارند وُ با تجمّع رگها شفاف میشوند
از هم جدا میمانند و فاصله میگیرند
و آخرین صدا که میگذرد پراکنده میشوند
نه – شکم به شیشهی سرد پنجره میچسبد وَ گوش میدهد
ده – بار چندم است؟
خواب میبینم که میدوم
خواب میبینم که میدوم وَ هیچ صدایی نیست
یازده – صدای نفس
دوازده –
میخواستم مراسمی را نقل کنم که سرآخر به علت این عفونت شایع به تعویق افتاد و ما همچنان منتظر بودیم. تو از همه زودتر سر رسیدی و عکس شُشهای مادرت را نشان دادی
و قرار بود آن را در حضور مهمانان به منظرهای تشبیه کنیم وُ تو گفتی به دشت مهآلود. گفتم افول ناگهانی تابستان.
سیزده – اگر در خواب صدایت کنم بار چندم است؟
بر نبض گیجگاه
انگشتهای سرد ملافه میلغزد
صبح رو به وخامت است وَ پردهها نفس میزند وَ حفرههای دهانیِ تاریک میتابد وَ هوا را از بوی حارّهای و شیریناش انباشته میکند و فروکش اکسیژن تا پایین گردنات ادامه مییابد
پس گلویت را میبوسم وَ باز میتوانم نفس بکشم
مادر به من نگاه کن بگو کنار من هستی
چهارده – صدای بیا نزدیک
پانزده – اولین مناظر صبح
پیش میافتند و از مقابل ناظر کنار میروند و به شکلگیری او در اثاث اتاق پایان میدهند
شی ناظر درنگ میکند تا از تشخیص خود رهایی یابد
اما قطعیت عکاسانهی لحظه مسجل است
مادر به جدار شکم تکیه داده است
و دستهایش را از پشت شیشه تکان میدهد
شانزده – بار چندم است؟
دیشب با لباس بیرون دوباره خوابم برد
دیدم تو را صدا زدهاند و گفتهاند تنها باش زیرا سه روز تمام باران بود و لولههای روندهی اکسیژن
آرایش مارپیچ تنات را مخدوش کرده بود
گوش میچسبانم به پنجره
صدای باران را نمیشنوم
هفده – دیشب آن پرستار را صدا کردهای که عطش دارم
آن پرستار صدایت را شنیده است و لحظهی بعد آنجاست
یک لحظه بعد دست نگه داری رسیدهام
باید دست نگه داری
چرا بیدار شدی مادر؟
هجده – شایعترین علت خفگی اشیا کوچک است. مثلا جثهای از دور. خواب میبینم رفتهای دریا. دیر کردهای و آب که از تو میگذرد تاریک میشود و تو را آهسته میکند. پیش میآیم و داد میزنم بیا نزدیک. اما جز صدای تو چیزی نمیشنوم. بچه چرا گریه می کنی؟ میگویم نمیتوانم نفس بکشم.
نوزده – اواخر تابستان
بیست – اصواتی که نمیشنوم
اصواتی که به خاطر میآورم
داشتی به حرف خاتمه میدادی که صدای تو آمد
یک لحظه مکث کرد و پیش از آنکه دهان باز کنم افتاد
اینکه نمیتوانم صدایت را نگه دارم بار چندم است؟
اینکه نمیدانستم اتفاق افتاد؟
بیست و یک – علامت آخر
پاهای خیس بر موکت
پاهای کوچکِ رسته
خاتمهی صدا
و زنگ ممتد تلفن
بیست و دو – صبح است
نامم را صدا کردهاند و قرار بر تنهاییست. پرستار رفته است. دستی که چشمهام را خنک میکرد و از وزن کلّهام میکاست. پایی که دزدانه زیر تنام میخزید و آب میمکید. دردی که با وزشی سرد مینشست. رفته است. حالا که این یادداشت را برایت میگذارم نمیترسم. بلند میشوم از تخت. از پالتو میروم بیرون. زیبا میشوم بچه. میآیم سوی پنجره. و پوکهی شکمام را بر غشای شیشهای خیابان لمس میکنم.
بیست و سه – بیا نزدیک
بیست و چهار – صبح است. از تو به تو پناه میبرم مادر. در آغوشت راحتم بگذار . من را ببوس و دور شو. به حرف بیا بگو که خواهی رفت. بگو صدایی نخواهد بود. بگو بخواب. بیخوابِ تو و بیوقفه. بگو بخواب