«چه چشمهایی داشتید شما پیش از شروع شلوغی» (براهنی، اسماعیل)
در غیر اینصورت به هیچوجه
اینجا نبودهام و خواهم گفت اینجا نبودهام
برای مثال فردا اینجا نبودهام و خواهم گفت
پدر متوجه شدی که از بالای تخت من رفتی توی کوچه دراز کشیدی وُ نور بالای نور بود که میزدند ماشینها
چه سرعتی میگرفت چشم توی ماشینها
چه لعبتی ای وای
بعد دستهای من را داشتی؟
از میز شام گذشت رفت به شیشهی پنجره چسبید
به شیشهی ماشینها
تو را گرفت بالای ردّ نور و چشمها توقف کرد و شیشههای پنجره پایین ریخت
و ردّ نور به حالت زخم میگرفت و آب میآورد و میپیچید و تمام کوچه را گیاهی میکرد
چقدر ناز شد کوچهی پدری
و ردً نور در چشم های تماشاچی از شیشهی متلاشی چه کهکشان سبز و آبی و سردی ساخت
و من که از بدنام سرد میشوم و اشک میریزم پریدهام
و این که از زیر پوست معلومام وقتی که میترسم پریدهام
و دستهایم دیگر نبودهاند
اینجا نبودهام و خواهم گفت اینجا نبودهام
برای مثال عصر بود که اینجا نبودهام
خورشید قشنگ بود و مثل قاچ بزرگ گوجه فرنگی در ساندویچ ساختمانهای بلندِ کوچه ی باریک میچکید
یک دسته چشم میپرید و خون میکرد و چون از روبهرو به پشت سرم میرفت فهمیدم من هم بدن دارم
و دفعهی بعد توی تخت بود که فهمیدم بدن دارم
روز با روپوش سفید و پاشنههای بلند سر رسید و نور انداخت توی تخم چشمانم
چشمم میپرید و پنجره میکوبید و خون میکرد
با اینکه خجالتآور بود
گفتم علائم حیاتیام را نشان بدهم تا دستم شاید جدا شود از روز برگردد روی صورتم من را به یاد بیاورد و منتشر نشود
مجبور میشدم که بگویم
اما اگر میلههای تخت آن را برش بزند
یا نورهای کممصرف آن را برش بزند
یا شقّههای آب آن را برش بزند
منتشر بخواهد شد
در غیر اینصورت به هیچوجه
اینجا نبودهام و خواهم گفت اینجا نبودهام
از بس که زیر آب دراز میکشم ای عشق
از بس که زیر آب دراز میکشم مهربان شدهام
و چشمهایی از صدف اینجاست که باز میشود توی تاریکی و همانطور باز میماند و میتابد تا مطمئن شود که برگشتهام در آب
اما من حواسم هست
وقتی که میآیند پشت در و از حمام میخواهند من را تحویلشان بدهد
حمام مادری میکند و میگوید که اینجا نبودهام
من حواسم هست
رنگ ها برای همین است که شیشهای شدهاند
و آب برای همین است که سرد میشود و نورهای محیطی را به روی بدن جذب میکند و من برای همین است که گفتهام بدنام را نگه دارید تا شیشهها را دربیاورم
چرا چراغ را روشن گذاشتهای؟
وقتی که میخندی عشق من به هم میریزم
وقتی که میخندی مثل اینکه صدایش را نمیشنوی و خنده باد میکند و با صدای زنبوریِ بریدهای خالی میشود میگویی چرا نگاهم نمیکنی و میخندی مثل اینکه صدایش را نمیشنوی و خنده باد میکند و با صدای زنبوریِ بریدهای خالی میشود میگویی چرا نگاهم نمیکنی و میخندی مثل اینکه صدایش را نمیشنوی و خنده باد میکند میماند روی آب
اما من حواسم هست
آب سرد است و خونِ دهانات را سیاه میکند
چرا نگاهم نمیکنی
اولین بار کی اتفاق افتاد
اولین بار کی شباهت زیاد شد
بار بعدی تو را از پشت توی جمعیت شناختم اما حافظهی جمعی یاری نکرد و گاز بیشتر شد و گمت کردم
اینکه جمعیت دارای خاصیت گازیست و از درز پنجرهها وارد میشود و ساکنین را دنبال میکند و از راهپله پایین میاورد خوب است
یعنی اشتباه نمیکنم و اینجا نبودهام
و اینکه آب خاصیت پاککنندگیاش را از دست میدهد و خاصیت آغشتگیاش را در اشکالی نظیر زنبقهای تاریک و نورهای خرامان منتشر میکند
یعنی حرارتش را از دست داده است
و اینکه خون دهانات من را سوی تو خواهد برد
و اینکه خون دهانت سیاه میشود و هیچکس نخواهد دید
یعنی گاز میزنند و چشمها شیشهای میشود و تاریک است
یعنی کار روز به آخر رسیده است و صدای پاشنههای بلند توی راهپله محو میشود
چرا نمی توانم ببینمت
اینجا نبودهام و خواهم گفت اینجا نبودهام
کی شباهت زیاد شد
کی شباهت زیاد شد
داشتم صورتات را پاک میکردم که از نیمرخ پَرِش برداشت وَ در توقف آخر به نزدیک آمد و جمعیت فضایی را که میشکافت دوباره پر میکرد
از اینکه نگاهم نمیکردی به گذشته برگشتم اما حافظهام برای اینکه بدن نداشت فروپاشید
دیدم عکسات را مثل اینکه وحشت کرده ای بالا گرفتهای و هرچه پیشتر میآمدی شباهتات فروکش میکرد
گفتم صورتات که از فرط لاغری به رشد استخوانهای گیجگاهی سرعت وحشیانهای بخشیده چه غمبار است
دستهای من که صورتمان را لمس میکند و چیزی به خاطر نمیآورد چه غمبار است
دستهای من که بیرون آب لرزشی عصبی دارد
دستهای من که پیر میشود در آب غمبار است
تو را نشان کردهاند توی جمعیت
وقتی که گاز پراکنده میشود و فوج ساچمههای شکاری غزلخواناند
تو را و شاخهای گیجگاهی جوانات را نشان کرده بودهاند
و من که از بدنام سرد میشوم و اشک میریزم پریدهام
و این که از زیر پوست معلومام وقتی که میترسم پریدهام
و دستهایم دیگر نبودهاند
اینجا نبودهام و خواهم گفت اینجا نبودهام
از راهپله آمدم پایین
تاریکی به صورتام میچسبید و پوستم را صاف میکرد و جوان بودم
دیدم دراز کشیدهای روی آسفالت و نورهای محیطی رویات خمیدهاند و آبهای سرد و راکد خیابان را برای آیین شستشو آماده میکنند
بعد از آنکه دهانات را پاک میکردند و سردی به صورتات میرفت با چشمهایی از صدف برگشت تا مطمئن شود روز است و خونی باقی نمیماند
وقتی از میان جمعیت عکسات دوباره نمایان شد دیدم شباهت غیرقابل انکار است
برگشتم توی صورت پدرم اما سیاهیِ خون در گاز منتشر شده بود و پیریِ روندهی دستهایم را که بر پایههای تخت میپیچید و تا گلوی پنجره میرفت میخشکاند
پدر متوجه شدی چطور اتفاق افتاد؟
ما نباید اعتماد میکردیم
به چشمهای توی ماشینها و لابهلای درختان به چشمهای گریخته از پشت سر گذران به دستهی چشمهایی که صبحها پشت پنجره میآمد و خون میخواست نباید خیره میشدیم
وقتی قرار بود خیابان را به حالت پیش از شلوغی درآوریم
برای شستن خون از آب سرد نه
از آب سرد نباید استفاده میکردیم
باید دوشی به نوبت میگرفتیم و شام میخوردیم و پنجره را باز میکردیم و زیر نورهای محیطی به شاخهای درخشان و نورسمان نگاه میکردیم
و پیش از آنکه پیدایمان کنند
میدانستیم گوزنهای کاملی شدهایم