هیاش تاموی| یاور بذرافکن
هیاش تاموی این فیلم را بر اساس شعر «مسیح تمامالکتریکی» از مالای روی چادری ساخته است. فیلم راجع به محکومی کلاستروفوبیک است که در چنبرهی جنونآمیزی از اوهام گرفتار میشود. آنچه در ادامه میخوانید بیانهای ست که کارگردان به همراه فیلم منتشر کرده است. – م.
کلاستروفوبیا نوعی میل است. خواست انفکاک از جهان ملموسات. بیش از آنکه گریزی باشد، سفریست بیجهت. «مسیح تمامالکتریکی» هرگز نخواسته در بند ایدهی رهایی باشد. از همان آغاز، حرف بر سر یک چیز بوده است: کارایی ِ هر کار. طولی نمیکشد که از منظر یک حیات اجتماعیِ دلکش، غریب جلوه میکند، حتی بیشتر از غریب. صحنههایی از فیلم در حقایقی نخراشیده و ازلی خیس میشود. هر بُعد فیلم مستند بر شواهدی خنثاست. فیلم به اخلاقیات مندرج در بردباریِ تحملناپذیرِ پیشداوریهای بیاساس پشت میکند. مطابق فیلم، هرکس دارای برتریست. هیچکس رانده به حاشیه نیست، جیرهخوار شفقت نیست. «مسیح تمامالکتریکی» جایی مابین خیر و شر است، بری از تعریف. کاراکتری در بساط نیست. از صحنهی نمایش گرفته تا جمجمهی سگ مرده همه در مشارکتاند، در سیاحتاند. فیلمیست در تکریم فانتزی. جهدی ست برای جری کردن دیگران در عشق. تمام فیلم دربارهی غضب است، دربارهی خشونت است و حقیقت. ما در نظارهی خواست همخوابگی هستیم. ما با رنج هنگفت راندگی بر دوش، آواره بودهایم. هنگام ساخت فیلم به خشم آمدهایم و شاید هنوز هم به خشم میآییم. ما با خشمی بیاندازه زیستهایم. چگونه میشود که قانون و محکمه علیه تمنا و عشق اقامهی دعوا کند؟ موجودیت من را به پرسش کشیدهاند. اما مگر ما چه کردهایم؟ سودای افسانههای نامکتوب، تمام آن چیزیست که به تصویر کشیدهایم. در گرماگرم فیلمبرداری با رنگ سیاه حمام گرفتهایم. تنها برای اینکه به یاد بسپاریم که هیچکس متعلق به هیچ اجتماعی نیست. تمام آنچه داریم هویتیست نامعلوم که مشتاقیم به خود منتسب کنیم. «مسیح تمامالکتریکی» فیلمیست راجع به کندوکاش در زیستگاه آدمی، در عشق یا آرزوهایش. تجلیلی سرورآمیز از رویاهای گونهگون و ملون به سرخیِ خون. فیلم، ورای هر شرح و توضیحی، غریو مشوشیست برای کنار هم بودن.