ترجمه، یادداشت

آلن گینزبرگ و «گرسنگی»

تریدیب و آلو میترا|یاور بذرافکن

تریدیب میترا

 

مجله‌ی تایم، در شماره‌ی بیست نوامبر 1964، مقاله‌ای منتشر کرد با عنوان «هند: نسل گرسنگی»، که در آن جنبش ادبی-هنری گرسنگی را مرهون «یاری الهام‌بخش شاعر بیت، آلن گینزبرگ» دانست(1). گرچه مقاله در والایش و تنزیه آنگلوساکسونیسم پنهان در این ادعا زیر پوشش گفتمانی تطبیقی، نقشی تاریخی ایفا می‌کند، اما در تثبیت و تسری آن، همچون باوری عمومی که تا امروز هم پابرجا بوده است، تنها نیست. در اینجا با نمونه‌ای کلاسیک از مشارکت و هم‌دستی کلونیالیسم رسانه‌ای (نشریات ادبی)، کارگزار کلونیالیست (گینزبرگ) و سوژه‌ی کلونیال (مالاری روی چادری) رو‌به‌رو بوده‌ایم.

در خط کلونیالیسم رسانه‌ای، قبل از مقاله‌ی تایم، نشریه‌ی City Lights Journal، به سردبیری لارنس فرلینگتی، حرف اول را زد. فرلینگتی که نشر City Lights Books را اداره می‌کرد و مجموعه‌ای از آثار گینزبرگ را با عنوان «زوزه و شعرهای دیگر» بیرون داده بود، بعد از دریافت نامه‌ای از گینزبرگ، که آن‌ زمان در کلکته بسر می‌برد، مصمم شد نشریه‌ای به راه اندازد و در آن جنبش گرسنگی را به خوانندگان انگلیسی‌زبان معرفی کند. گینزبرگ در این نامه، شرحی پر آب و تاب از سیاحت توریستی-ادبی‌اش در هند، مقادیری یادداشت، چند عکس و نسخه‌ای از مانیفست گرسنگی نوشته‌ی مالای روی چادری را برای فرلینگتی ارسال کرد. طولی نکشید که شماره‌ی اول نشریه  منتشر شد. استیون بلتو در مقاله‌ای با عنوان «بیت‌ها و نسل گرسنگی: استحاله‌ی امر شخصی» می‌نویسد:«شماره‌ی اول نشریه نه با متون نویسندگان هندی، که با مطالب گینزبرگ و سیندلر درباره‌ی سفرشان به هند آغاز شد. بر روی جلد عکسی از گینزبرگ نقش بسته بود. او در این عکس شولایی به تن داشت، نگاه صریح‌اش را‌ به دوربین دوخته بود و موهایش در باد آشفته می‌نمود. به بیانی دیگر، آنچه با این عکس پیش چشم خواننده قرار می‌گیرد شاعری ست شهیر از نسل بیت در محیطی جدید که خود اختیار کرده است و این پیام ضمنی را حمل می‌کند که شاعر ما در جریان گشت و گذار نه فقط به وسعت جهان‌بینی‌اش افزوده بلکه صرف حضورش هم به این دیار و نویسندگانش اعتبار می‌بخشد . فرلینگتی، همانطور که به گینزبرگ قول داده بود، بخش‌هایی از نامه‌ی شاعر را در شماره‌ی اول نشریه منتشر کرد. این بخش‌ها طوری انتخاب شده بود که با تلقی گینزبرگ مبنی بر تجانس مشاهداتش در هند با زندگی زیرزمینی آمریکایی، همخوانی داشته باشد.»

گینزبرگ در مواجهه با هند مایل بود که خرده‌فرهنگ بیت را نوعی انترناسیونال زیرزمینی با مایه‌های زیست-بومی متنوع جا بزند، اما در پس این ادعا چیزی نبود جز بازخوانی برخی مظاهر فرهنگی هندویی از رهگذر نظام نشانگانی حاکم بر رنسانس سانفرانسیسکو در دهه‌ی پنجاه و هیپیسمِ در دهه‌ی شصت. البته یادمان باشد که گینزبرگ شمّ تجاری قوی‌ای داشت و پرده‌برداری از شبکه‌ای ادبی-هنری و چند ملیتی، که خود و تنی چند از دوستانش در مرکزیت آن قرار می‌گرفتند، برایش مواهب اقتصادی زیادی به همراه آورد که خود می‌تواند موضوع گفتار جداگانه‌ای باشد. او در نامه‌اش به فرلینگتی نوشت که مرتاض‌های هندو برایش همان حال و هوای بیت‌ها را تداعی می‌کنند. درجای دیگری گفته است که بساط سور وسات هیپی‌ها، مثل ماریجوانا و چیزهای دیگر، در هند هم برقرار است، آن هم بطور کاملا رایج و قانونی. او به این ترتیب، چنان که تریدیپ و آلو میترا در پایان یادداشتی که خواهید خواند نوشته‌اند، بر تفاوت بنیادین موضوع مصرف گیاهان محرک نزد هندو‌ها، همچون مناسکی آیینی و کاملن مرسوم، با کارکردش نزد هیپی‌های آمریکایی، چنان مناسکی اعتراضی و قانون-ستیزانه، چشم می‌پوشد تا به آن جهان‌شمولیِ بیش و کم آمریکاییِ محبوب‌اش گزندی وارد نشود. شعر‌های «چند شاعربنگالی» تازه در شماره‌ی دوم City Lights Journal بود که منتشر شد آن هم بعد از  یادداشتی از گینزبرگ در چراییِ اهمیت شعرها. او به گفته خودش یک روز تمام وقت صرف کرد تا «شعرهایی را که به انگلیسی مضحکی نوشته شده بودند» تصحیح کند. نتیجه چنان که بلتو در مقاله‌اش آورده است، شعرهایی شد که رنگ و بوی اشعار بیت‌ها را داشت.

تصویر گینزبرگ بر شماره اول مجله city lights journal

اما در این میان نباید از نقش خود نویسندگان گرسنگی چشم‌پوشی کرد. آن‌ها هر جا رسیده‌اند طوری از نشست و برخاست‌شان با نویسندگان بیت گفته‌اند که انگار دار و دسته‌ای در کار بوده و آن‌ها به اینکه بخشی از آن بوده‌اند مفتخرند. مالای روی چادری در مصاحبه‌هایش از نقل مکرر خاطره‌ی اقامت چند‌روزه‌ی گینزبرگ در خانه‌اش کیفور می‌شود. او حتی زمانی که می‌خواهد بر تفاوت جریان گرسنگی با بیت‌ها تاکید کند یا از واژگانی استفاده می‌کند که مستقیما از گینزبرگ وام گرفته و یا ادبیاتی به کار می‌برد که طنینی صراحتن بیت وار دارد:«گرسنه‌ها استطاعت تجملات بیت بودن را ندارند، ما جامعه‌ی فقیری هستیم. تنها شباهت بیت‌ها با گرسنه‌ها در استحاله‌ی امر شخصی نزد هر دوی آن‌هاست.»(2) این بازتاب سوبژکتیویته‌ی گینزبرگ است و «استحاله‌ی امر شخصی» عین عبارتی ست که او در مقدمه‌ای که در شماره‌ی اول City Lights Journal بر جنبش گرسنگی نوشت به کار برد. از همه مهم‌تر، مالای روی چادری و دیگر نویسندگان پیرامونش هرگز از به کاربردن تعبیر «نسل» برای جریان گرسنگی ابایی نداشته‌اند. ترکیب «نسل گرسنگی» بار اول توسط مجله‌ی تایم در مقاله‌ای که ذکرش رفت به کار برده شد و بدیهی ست که از قصد نویسنده برای الحاق گرسنگیِ بنگالی به بوطیقای نسل بیت حکایت دارد.

تریدیب میترا و همسرش آلو مجله‌ی Wastepape را اداره می‌کردند که یکی از پایگاه‌های نشر آثار نویسندگان گرسنگی به شمار می‌رفت. آن‌ها در یادداشتی که می‌خوانید به این روایت غالب که جریان گرسنگی را نسخه‌ی هندی نسل بیت می‌داند واکنش نشان می‌دهند و در مقابل، از تاثیر عمیقی می‌نویسند که گینزبرگ در جریان سفرش به هند، از نویسندگان و شاعران گرسنگی و نیز آیین و مناسک هندو پذیرفته و سعی در کتمان آن داشته است. گرچه نویسندگان یادداشت راجع به سوژه‌ی کلونبال و نقش دوستان خود، علی‌الخصوص مالای روی چادری، در به راه افتادن این معرکه سکوت می‌کنند و گرچه خشم کلامشان گاهی زنگ شوونیستی آزاردهنده‌ای می‌یابد، اما روایتی که به دست می‌دهند نباید در هیاهوی صداهای بلندتر ناشنیده بماند. – م.

مجله waste paper به مدیریت تریدیب و آلو میترا

آلن گینزبرگ و «گرسنگی»

تمام آنچه تا امروز در کتاب‌ها و صفحات اینترنتی درباره‌ی آلن گینزبرگ، شاعر آمریکایی نسل بیت، نوشته شده در یک چیز مشترکند؛ هیچ‌کدام از این متون به خود زحمت نداده‌اند تا تاثیر هند بر سرشت درونی و هویت فردی گینزبرگ، و نیز اثرگذاری ما شاعران بنگالی، نویسندگان و هنرمندان جنبش گرسنگی را بر اشعار و پرسونای ادبی او بعد از سفر به هند، به محک آزمون بگذارند. این درحالی‌ست که طولانی‌ترین دوران دوری گینزبرگ از آمریکا، در کلکته سپری شد، جایی که در دهه‌ی شصت، نویسندگان گرسنگی سکونت داشتند. گینزبرگ یک هفته طی برگزاری فستیوال هندوی راتایاترا، در کلبه‌ای بالای تپه‌ی چایباسا میهمان سمیر رای چادری بود.

کلبه درست وسط دهکده‌ای قبیله‌ای واقع بود. گینزبرگ به همراه شاتی چاتوپادای، یکی دیگر از شاعران گرسنگی، به آنجا آمده بود. شاتی از چهار سال پیش از آن با سمیر زندگی می‌کرد. در آوریل سال 1963 گینزبرگ، برادر کوچک سمیر، مالای روی چادری را در پاتنا -خانه‌شان- ملاقات کرد. در آن زمان گینزبرگ به همراه پیتر اورلووسکی، همان نزدیکی، در محله‌ی بنگالیتولا، اقامت داشت؛ آنجا که نقاشان گرسنگی، آنیل کارانجای و کارونانیدان ماکوپادای، آتلیه‌ای تاسیس کرده بودند.

تا آن روز هیچکس در میان نسل گرسنگی چیزی از گینزبرگ نشنیده بود. ما برای اولین بار سال 1963 با شعرهای او آشنا شدیم زمانی که لارنس فرلینگتی کتاب‌های شاعران بیت را برایمان فرستاد. جنبش گرسنگی دو سال پیش از آن، در نوامبر 1961، توسط مالای روی چادری، شاتی چاتوپادای، دبی رای و سمیر رای چادری در پاتنا پایه‌گذاری شده بود. آنها اصطلاح گرسنگی را از سطری از شعر جفری چاسر، شاعر انگلیسی قرن چهاردهم، وام گرفتند: «در این زمانه‌ی گرسنه‌ی گَنده». شاعران گرسنگی معتقد بودند که با فساد فراگیری که دامن سیاستمداران و چرخه‌ی بوروکراتیک حاصل از مقررات دست و پاگیر را گرفته، دیگر گَندِ رویای پسا-استعماری هندوستانی جدید، پرشور و نوشکفته درآمده است و کشور با وقوع چندپارگی زمانی و مکانی بنگال، در سراشیب کابوسی هولناک فرو می‌غلتد.

همسو با زمانه‌ی گرسنه‌ی چاسر، شالوده‌ی فلسفی جنبش ریشه در فهم اسوالد اشپنگلر از تاریخ داشت. اشپینگلر، کم‌وبیش مثل هندوها، معتقد بود که تاریخ نه یک توالیِ خطی بلکه نتیجه‌ی‌ زایش پیاپی فرهنگ‌هایی‌ست خودکفا با ویژگی‌های معنوی منحصر‌به‌فرد و با درکی یکتا از زمانه‌ای که در آن شکوفا شده‌اند. علاوه بر این به باور اشپینگلر هر فرهنگی در طول عمر خود، روند رو به رشد و افولی در پیش‌ دارد؛ فصل‌ها بر آن خواهد گذشت و سرانجام ناپدید خواهد شد و این روند از هیچ حکم قابل فهم تاریخی پیروی نمی‌کند.

این ایده نسل گرسنگی را تحت تاثیر قرار داد. اینکه دلیل شکوفایی فرهنگ‌ها در دوران بهروزی، بهره‌جویی از منابعی‌ست که خود مولد آن است، برای شاعران جوان الهام‌بخش بود. از این منظر، هنگامی که زایندگی ِ هر فرهنگ به نقطه‌ی اوج می‌رسد، زوالش آغاز می‌شود و شروع به تغذیه از منابع بیگانه می‌کند. اینجاست که فرهنگ، رو به انحطاط می‌گذارد و اشتهایش برای تعذیه از بیرون، سیری نمی‌پذیرد. از این رو نویسندگان گرسنگی معتقد بودند دیگر زمانه‌ی تولید غول‌های فکری و فرهنگی نظیر رامون رای، ویدیاسگار، ویوکاناندا و رابیندرانا تاگور برای هندوستان سر آمده است.

آلن وارد هندوستان می‌شود

مثل همه‌ی توریست‌های آمریکایی، گری سیندلر، آلن گینزبرگ و پیتر اورلووسکی، در حالی از پله‌ها‌ی فرودگاه بمبئی پایین آمدند که لباس‌های رسمی غربی به تن داشتند. آنها با کت و شلوار و کروات و پیراهن و کفش و جوراب‌هایشان از مناطق توریستی و ارتفاعات شمال و شمال شرقی هند دیدن کردند. اما زمانی که وارد کلکته شدند دگردیسی‌شان آغاز شد. لباس‌های غربی را دور انداختند و خود را، مانند بومیان کلکته و بچه‌های گرسنگی، با پیژامه و کورته‌ی دستباف پوشاندند، چَپَل‌های لاستیکی به پا کردند و کیسه‌های کتانی بنددار به دوش انداختند. بعد گذاشتند موها و ریششان دراز شود. شبیه ما بچه‌های گرسنگی.

پیش‌تر از ورود او به هند، رسانه‌ها به طور وسیعی به کار شاعران و هنرمندان بنگالی نظر کرده بودند و همین موضوع کنجکاوی گینزبرگ را نسبت به این جنبش ادبی برانگیخته بود. جالب اینجاست که او به شاعران و هنرمندان ماراتی‌زبان، هندی‌زبان، انگلیسی‌زبان و پنجابی‌زبان ساکن هندوستان علاقه‌ای نداشت، با اینکه به تمام این مناطق سرک کشیده بود. وقتی به کلکته آمد، نویسنده‌های زیادی در این جنبش مشغول فعالیت بودند. نویسنده‌هایی نظیر ساندیپان چاتوپادای، بینوی مازومدار، اوپالکومار باشو و بسیاری دیگر.

نشان سه ماهی با یک سر واحد که گینزبرگ، بعد از بازگشت از هندوستان بر تمام نوشته‌ها، آلبوم‌ها، تراکت‌های نمایشگاه و کاست‌هایش چاپ می‌کرد، و برای اولین‌بار در ژورنالی که از سفر به هند برای مجله‌ی City Lights فراهم کرده بود ظاهر شد، همان سنگ‌نگاره‌ای‌ست که بر کف‌پوشی در نزدیکی ورودی معبد شاه جلاالدین محمد اکبر حکاکی شده است. هنگام بازدید از کتابخانه‌ی خدابخش در پاتنا، ملای رای چادری معنای این نشان را، که بر جلد کتاب فارسی معروف دین الهی نوشته‌ی اکبر شاه حک شده بود، برای گینزبرگ شرح داد. کتابی که در آن پادشاه، بلندپروازی‌هایش را در به‌هم آمیختن آموزه‌های اسلام، بودیسم و هندویسم، به رشته‌ی تحریر درآورده بود. در آن تاریخ هنوز مسیحیت به امپراتوری هند راه پیدا نکرده بود.

گینزبرگ برای احیای تصویری به هندوستان آمد که پیش‌تر کرواک از تباهی قریب‌الوقوعش به زبان هشدار، با او گفته بود. او برای تحقق این نوزایی مانند بسیاری از خارجی‌ها به نپال نرفت. در عوض رفت به پاتنا و چندروزی مهمانِ خانه‌ی مالای شد. هند، به‌جای احیای آن تصویر قدیمی، تصویری خالص و بدیع پیش روی گینزبرگ گذاشت. حتی پیتر اورلووسکی هم در تب و تاب رابطه‌اش با مانجولا سن، دختر گیتارنواز، از این‌رو به آن‌رو شد. تا جایی که وقتی گینزبرگ به آمریکا برگشت، اورلووسکی همان‌جا در کنار هنرمندان بنارسیِ گرسنگی باقی ماند.

تحول گینزبرگ

گینزبرگ از بردباری و طراوت سرشار مردم هند به وجد آمده بود. در چشم یک هندی و البته نویسنده‌های گرسنگی که همگی در خانواده‌های هندو بار آمده بودند، حنای دوگانه‌هایی نظیر خیر مطلق و شر مطلق و در نتیجه خدا و شیطان، رنگی نداشت. او به همراه شاکتی چاتوپادای، آسوک فیکیر و کارونانیدان موکوپادای با بسیاری از راهبان شهیر از جمله سیتارام اومکاردا تاکور، سامی سیوانادا، کالیپادا گارای، بانکبیارجی، شامبو بارتیجی ملاقات کرد و به تماشای آیین سوزاندن مردگان نشست. برای گینزبرگ، فقدان این دوگانه‌ها معما بود. بنا به گفته‌ی یک استاد دانشگاه اهل ایلینوی که با او در هتل محل اقامتش در کلکته ملاقات کرد، گینزبرگ به شاعری از کاست شودراها، طبقه‌ی خادمان، تحول یافته بود، یعنی درست همان چیزی که شاعران گرسنگی بودند وقتی گینزبرگ به ملاقاتشان آمد.

شعر‌های کدیش و زوزه‌ی گینزبرگ، عصاره‌ای‌ست که محصول فشردگی نوعی آگاهی اجتماعی در گیر و گرفت همان تقابل‌های دوگانه است. او بعد از آشنایی با شاعران گرسنگی و ترک هندوستان، دیگر شعری شبیه به آن دو شعر ننوشت. این را با نگاه به تلاش‌های ناموفق‌اش می‌توان فهمید. برای این کار کافی‌ست شماره‌های ژورنال هند، چاپ City Lights، را ورق بزنید. شعر‌های او بعد از سفر به هند، همان توالی ریتمیک شاعران گرسنگی را دارد و در فواصل تنفسی هندی نوشته شده‌اند.

تعلق خاطر گینزبرگ به نشان سه-ماهیِ اکبرشاه حاکی از آن است که در سال 1963 او به‌کلی از میراث یکتاپرستانه‌ی آمریکایی‌اش دست شسته بود و طولی نکشید که در سال 1972 به بودیسم گروید. در شماره‌ی آوریل 2007 مجله‌ی The Storm، مالای روی چادری، از یکی از ملاقات‌هایش با گینزبرگ در خانه‌اش در پاتنا حکایتی را نقل می‌کند. او سنگ معبدی را نشان مالای داد به اندازه‌ی یک آجر، که بر آن بوداهای کوچکی حکاکی شده بود. گینزبرک سنگ را با آب و صابون شسته بود و شیارهایش را با مسواک تمیز کرده بود. مواجهاتی تا این اندازه بی‌پیرایه و رومزه با مقوله‌ی مقدسات، او را از اوهام بلیکی‌اش (ویلیام بلیک، شاعر انگلیسی) بیرون آورده بود و تصوراتش راجع به حسّانیات فراطبیعی بصری و آگاهی عینیت‌ناپذیر را دگرگون کرده بود. وقتی گینزبرگ به آمریکا برگشت، آدم دیگری شده بود.

لاپوشانی تاثیرات هندوستان

آلن گینزبرگ با انباشتن ژورنال‌های هند از عکس راهبان هندو، صوفیان شکم‌چسبیده، گدا‌ها، جذامی‌ها و خلاصه مفلوکان، کوشید تا تاثیری را که از آن گفتیم، پنهان کند. پدر مالای روی چادری که حلقه‌ی فیلم دوربین گینزبرگ را در آتلیه‌اش ظاهر کرد، از اینکه فیلم آکنده از چنین تصاویری‌ست برآشفت و او را ملامت کرد. با این همه، فعالیت‌های آتی گینزبرگ آشکارا نشان داد که چطور تلاطمات اجتماعیِ هندوستان ِ پس از استعمار، چنگ و دندان آمریکایی و پسا-مک‌کارتیِ او را تیز کرده است.

وقتی مجله‌ی تایم در شماره‌ی 20 نوامبر سال 1964 از تاثیر گینزبرگ بر نویسندگان گرسنگی نوشت، دست به وارونه‌سازی واقعیت زد. نسل گرسنگی تاثیر غیرقابل‌انکاری بر تمام ابعاد هویت گینزبرگ گذاشت. کافی‌ست او را قبل و بعد از سفرش به هند، ورانداز کنید. واقعا جای سوال است که چرا او از یک طرف بولتن‌ها، مانیفست‌ها و مجلات جنبش گرسنگی را در بایگانی دانشگاه استنفورد و کلمبیا نگه می‌داشت و از طرف دیگر، در تمام مجلاتی که منتشر می‌کرد راجع به آن‌ها سکوت کرده بود!

گینزبرگ در بازگشت از هند با خودش هارمونیومی هندی از بنارس به همراه آورد و سنت سرایش فی‌البداهه‌ی شعر و خواندن آواز حین نواختن هارمونیوم را در آمریکا رواج داد. در بنارس، آنیل کارانجای و کارونانیدان موکوپادای، نقاشان نسل گرسنگی، و ناگاریجونا، شاعر بودیست هندی، او را با این ساز، که سالکان هنگام خواندن اشعاری از تولاسیداسا، کابریداسا، میرابای و دیگر شاعران راهب هند می‌نواختند، آشنا کردند. گینزبرگ در نقاط دیگر هند، نظیر معابد وایشاوا و راماکریشما آشراما هم با این سنت رو‌به‌رو شد. بنا به گفته‌ی مالای روی چادری، وقتی گینزبرگ در خانه‌ی دخترخاله‌ی مالای، ساویتری بانرجی، اقامت داشت نواختن این ساز را، که دختران بانرجی با خواندن اشعار تاگور و دیگران می‌نواختند، به خوبی آموخت.

در آمریکا تاثیر گرسنگی و خنیاگری به سیاق اهالی کلکته، تنها محدود به گینزبرگ نبود و طولی نکشید که بسیاری شاعران جوان آمریکا یک هارمونیوم هندی برای خود دست‌و‌پا کردند. یادمان باشد که در دهه‌ی شصت، شعرهای نویسندگان گرسنگی در بسیاری مجلات اروپایی و آمریکایی از قبیل City Lights Journal، Salted Feathers، El Corno Emplumado و غیره منتشر می‌شد.

صدای رسای گرسنگی

بسیاری از نویسندگان مطرح جهان، از امیری باراکا گرفته تا اکتاویو پاز، با شاعران گرسنگی ارتباطی خلاقانه داشتند و برخی حتی برای دیدارشان به هند سفر کردند و در محافل‌شان حاضر شدند. در نیویورک، شاعران به قصد جمع‌آوری کمک‌های مالی، شعر‌های نویسندگان گرسنگی را می‌خواندند تا آن‌ها را در گیر‌و‌دار محاکمات سی‌و‌پنج ماهه و پرکش و قوس‌شان در دادگاه بانکشال، یاری کنند. دانشگاه واشنگتن شعر جنجالی مسیح تمام‌الکتریکی از مالای روی چادری را منتشر کرد. دانشگاه بولینگ گرین، چند کارگاه نویسندگی با محوریت شاعران گرسنگی برگزار کرد. دانشگاه ایلینوی، آرشیوی از آثارشان تدارک دید. در یک گالری در واشنگنتن، نمایشگاهی از آثار آنیل کارانجای برگزار شد و دکتر سواتی بانرجی در هند، مطالعه‌ای تطبیقی بین ادبیات گرسنگی و ادبیات نسل بیت را به‌عنوان موضوع تز مطالعات فلسفی خود انتخاب کرد.

این شعار گینزبرک که «شعر اگر از دهان جاری نشود، تنها یک مقاله است»، در حقیقت دریافتی‌ست که او از سنت شعر شفاهی قرن نوزده کلکته، که توسط آسوک فکیر با آن آشنا شد، کسب کرده‌است. شاعران گرسنگی به کلبه‌های آسوک فکیر در چامپاتی، زیاد رفت و آمد می‌کردند، شهری که به مواد مخدرش معروف بود. گینزبرگ در ژورنال هند، آسوک فکیر را چنین توصیف می‌کند: «کاکا سیاهی با موهای بلند مشکی و شالی زعفرانی». از قضا آسوک خیلی هم خوش‌قیافه بود. شیمال گانگوپادای، براساس زندگی پرجنب و جوش فکیر رمانی نوشته‌ است. نویسندگان خارجی در همان روزهای اول معاشرت با او سخت یکّه می‌خوردند زیرا فکیر آنها را به تماشای آیین مشایعت مردگان در نیمتالا می‌برد، جایی که هندو‌ها بدن مردگان را بر کومه‌های عظیم هیزم به آتش می‌سپارند. این تجربه‌ای بود که آلن و پیتر، پیش‌تر هرگز با آن رو‌به‌رو نشده بودند. از آن پس گینزبرگ به هر شهر یا زیارتگاهی که پا می‌گذاشت، حتی در دیار قبیله‌ای و پرت‌افتاده‌ای مثل چایباسا، بی‌اختیار مانند جن‌زدگان خود را به یکی از کومه‌های آتش می‌رساند.

ناگارجونا، شاعر هندی، به ما گفت که آلن در بنارس، بیش‌وکم هر روز را تنها و غرق تفکر، در آتش-کومه‌های پرآوازه‌ی مانیکارنیکا می‌گذراند و با آن پوست آفتاب‌سوخته و موهای بلندش چنان هندی جلوه می‌کرد که قادر بود آزادانه به تمام آن معابد هندو که ورودش برای غیرهندوها ناممکن است، وارد شود. او مسحور آیین سوزاندن مردگان شده بود زیرا فناپذیری ناگزیر انسان را به خاطرش می‌آورد و این را که بدن تا چه اندازه تُرد و شکننده است. از آن سو قبر، تداعی‌گر تصور نادرست جاودانگی‌ست. ما یقین داریم که آنچه گینزبرگ پس از سفر به هندوستان می‌گفت و می‌نوشت تا اندازه‌ی زیادی تحت تاثیر چنین تجربیاتی بود.

قانون ممنوعیت مواد مخدر در دهه‌ی 80 وضع شد اما پیش از آن چنین نبود. گینزبرگ از اینکه مثل نقل و نبات می‌تواند به گانجا( یا ماریجوانای هندی)، بنگ، حشیش و تریاک دست پیدا کند در پوستش نمی‌گنجید. در محل یا نزدیکی آتش-کومه‌ها پر بود از مغازه‌هایی که به طور قانونی مواد می‌فروختند. آیین استفاده از این گیاهان سکرآور بین سالکان دارای مدارج خاص، از قدیم رایج بوده است و بعضی نویسندگان گرسنگی هم در زمره‌ی همین سالکان بودند. برای آن‌ها این گیاهان مواد مخدر به حساب نمی‌آمدند اما برای گینزبرگ اینطور نبود. او از اینکه قانون ایالات متحده را در هند زیر پا می‌گذارد احساس قدرت می‌کرد. اما طولی نکشید که دریافت که این‌ها برای یک هندی عادی‌ست؛ نه غیر طبیعی‌ست و نه غیراخلاقی. او بعدها در ایالات متحده به فعالیت برای آزادسازی ماریجوانا مشغول شد. ناگفته نماند که ما هیچ‌وقت با مصرف مواد شیمیایی میانه‌ای نداشتیم!